آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم احساس سوختن بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود باز آ که شب بدون تو فردا نمی شود قفل دری که بین من و دست های توست در غایت سیاهی شب وا نمی شود ورد من است نام تو هر چند گفته اند شیرین دهن به گفتن حلوا نمی شود عشق من و تو قصه ی تلخ مصیبت است می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود ای مرگ همتی که دل دردمند من دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود,احساس,سوختن,خیرآبادی ...ادامه مطلب