مات توام ای دشمن روزه و نمازم[1] وی عمر و سعادت درازم هر پرده که ساختم دریدی بگذشت از آنک پرده سازم ای من چو زمین و تو بهاری پیدا شده از تو جمله رازم چون صید شدم چگونه پرم چون مات توام دگر چه بازم پروانه من چو سوخت بر شمع دیگر ز چه باشد احترازم نزدیکتری به من ز عقلم پس سوی تو من چگونه یازم بگداز,توام,مولوی,دیوان ...ادامه مطلب