وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ «12»
و ما به لقمان حكمت داديم، كه شكر خدا را به جاى آور و هر كس شكر كند، همانا براى خويش شكر كرده؛ و هر كس كفران كند (بداند به خدا زيان نمى رساند، زيرا) بى ترديد خداوند بى نياز و ستوده است.
پيامها:
1- حكمت، عطاى خداوند است، نه كسب كردنى. (گرچه مقدّمات آن قابل كسب است.) «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»
2- نعمت ويژه، شكر ويژه مىطلبد. آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ... اشْكُرْ لِلَّهِ چنانكه خداوند در برابر اعطاى نعمت ويژهى كوثر به پيامبر اسلام، از او شكر ويژه مىخواهد.
«إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» «1»
3- اوّلين فرمان به حضرت موسى بعد از نبوّت، فرمان نماز و اوّلين فرمان بعد از دادن حكمت به لقمان، فرمان شكرگزارى است. «أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ»
4- شكر نعمتهاى خداوند، به سود خود انسان است. «وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ» چنانكه در جاى ديگر مىخوانيم: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» «2»
______________________________
(1). كوثر، 1- 2.
(2). ابراهيم، 7.
سيماى لقمان حكيم
در تفسير الميزان بحثى دربارهى جناب لقمان آمده است كه بخشى از آن را نقل مىكنيم:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: لقمان، پيامبر نبود، ولى بندهاى بود كه بسيار فكر مىكرد و به خداوند ايمان واقعى داشت. خدا را دوست داشت و خداوند نيز او را دوست مىداشت و به او حكمت عطا كرد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند: لقمان، حكمت را به خاطر مال و جمال و فاميل دريافت نكرده بود، بلكه او مردى پرهيزكار، تيزبين، باحيا و دلسوز بود. اگر دو نفر با هم درگير مى شدند و خصومتى پيدا مى كردند، ميان آنها آشتى برقرار مىكرد.
لقمان با دانشمندان زياد مى نشست. او با هواى نفس خود مبارزه مىكرد و ... «1»
او داراى عمرى طولانى، معاصر حضرت داود واز بستگان حضرت ايّوب بود. او ميان حكيم شدن يا حاكم شدن مخيّر شد و حكمت را انتخاب كرد.
از لقمان پرسيدند: چگونه به اين مقام رسيدى؟ گفت: «به خاطر امانتدارى، صداقت و سكوت دربارهى آنچه به من مربوط نبود». «2»
امام صادق عليه السلام فرمود: «لقمان نسبت به رهبر آسمانىِ زمان خود معرفت داشت». «3»
گرچه خداوند به او كتاب آسمانى نداد، ولى همتاى آن يعنى حكمت را به او آموخت.
روزى مولاى لقمان از او خواست تا بهترين عضو گوسفند را برايش بياورد. لقمان زبان گوسفند را آورد. روز ديگر گفت: بدترين عضو آن را بياور. لقمان باز هم زبان گوسفند را آورد.
چون مولايش دليل اين كار را پرسيد، لقمان گفت: اگر زبان در راه حقّ حركت كند و سخن بگويد، بهترين عضو بدن است وگرنه بدترين عضو خواهد بود. «4»
در عظمت لقمان همين بس كه خدا و رسول او و امامان معصوم عليهم السلام پندهاى او را براى ديگران نقل كردهاند.
______________________________
(1). تفسير الميزان.
(2). تفسير مجمعالبيان.
(3). تفسير نورالثقلين.
(4). تفسير كشّاف.
گوشهاى از نصايح لقمان
* اگر در كودكى خود را ادب كنى، در بزرگى از آن بهره مند مى شوى.
* از كسالت و تنبلى بپرهيز، بخشى از عمرت را براى آموزش قرار بده و با افراد لجوج، گفتگو و جدل نكن.
* با فقها مجادله مكن، با فاسق رفيق مشو، فاسق را به برادرى مگير و با افراد متّهم، همنشين مشو.
* تنها از خدا بترس و به او اميدوار باش. بيم و اميد نسبت به خدا در قلب تو يكسان باشد.
* بر دنيا تكيه نكن و دل مبند و دنيا را به منزله ى پلى در نظر بگير.
* بدان كه در قيامت از تو درباره ى چهار چيز مى پرسند: از جوانى كه در چه راهى صرف كردى، از عمرت كه در چه فنا كردى، از مال و دارايى ات كه از چه راهى بدست آوردى و آن را در چه راهى مصرف كردى.
* به آنچه در دست مردم است چشم مدوز و با همه ى مردم با حسن خلق برخورد كن.
* با همسفران زياد مشورت كن و توشه ى سفر خود را بين آنها تقسيم كن.
* اگر با تو مشورت كردند، دلسوزى خود را خالصانه به آنها اعلام كن. اگر از تو كمك و قرضى درخواست كردند، مساعدت كن و به سخن كسى كه سنّ او بيشتر از توست، گوشفراده.
* نمازت را در اوّل وقت بخوان، نماز را حتّى در سخت ترين شرايط به جماعت بخوان. «1»
* اگر در نماز بودى، قلب خود را حفظ كن.
* اگر در حال غذا خوردن بودى، حلق خود را حفظ كن.
* اگر در ميان مردم هستى، زبان خود را حفظ كن.
* هرگز خدا و مرگ را فراموش مكن؛ امّا احسانى كه به مردم مىكنى يا بدى كه ديگران در حقّ تو مىكنند فراموش كن. «2»
______________________________
(1). تفسير كنزالدّقائق.
(2). تفسير روح البيان.
حكمت؛ معرفت، طاعت
حكمت، بينشى است كه در سايه ى معرفت الهى پديد می آيد و بر اساس فكر در اسرار هستى و رسيدن به حقّ، نور و تقوا مىتوان به آن دست يافت.
امام باقر عليه السلام فرمودند: «حكمت، همان فهم، معرفت و شناخت عميق است، شناختى كه انسان را به بندگى خدا و رهبر آسمانى وا دارد و از گناهان بزرگ دور سازد.
امام صادق عليه السلام فرمودند: رأس حكمت، طاعت خداوند است». «1» راغب در معناى اين واژه مىگويد: «حكمت، رسيدن به حقّ به واسطه علم و عقل است». «2»
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «من سراى حكمت هستم و علىّ درگاه آن، هركس طالب حكمت است بايد از اين راه وارد شود.»، «انا دار الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فليأت الباب» «3» در روايات متعدّد، اهلبيت عليهم السلام دروازه و كليد حكمت معرّفى شده اند. «4»
ارزش حكمت
يكى از وظايف انبيا، آموزش كتاب و حكمت است. «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» «5»*
حكمت، همتاى كتاب آسمانى است، و به هر كس حكمت عطا شود، خير كثير داده شده است. «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» «6»
به گفته ى روايات؛ حكمت، همچون نورى است كه در جان قرار مىگيرد و آثار آن در گفتار و رفتار انسان پيدا مى شود. «7»
حكمت، بينش و بصيرتى است كه اگر در فقير باشد، او را در جامعه از ثروتمند محبوبتر مى كند و اگر در صغير باشد، او را بر بزرگسالان برترى مى بخشد. «8»
حكمت، گمشدهى مؤمن است «9» و در فراگيرى آن به قدرى سفارش شده است كه فرموده اند: همان گونه كه لؤلؤ قيمتى را از ميان زباله بر مى داريد، حكمت را حتّى اگر از
______________________________
(1). امالى صدوق، ص 487.
(2). مفردات.
(3). العمدة، ص 295.
(4). بحار، ج 23، ص 244.
(5). بقره، 129؛ آلعمران، 164 و جمعه، 2.
(6). بقره، 269.
(7). بحار، ج 14، ص 316.
(8). بحار، ج 67، ص 458.
(9). نهجالبلاغه، حكمت 80.
دشمنان بود فرا گيريد. «1»
فرد حكيم در مسائل سطحى و زودگذر توقّف ندارد، توجّه او به عاقبت و نتيجهى امور است. نه نزاعى با بالا دست خود دارد و نه زيردستان را تحقير مىكند، سخنى بدون علم و آگاهى نمىگويد و در گفتار و رفتارش تناقضى يافت نمىشود.
نعمت هاى الهى را ضايع نمى كند و به سراغ بيهوده ها نمى رود، مردم را مثل خود دوست دارد و هر چه را براى خود بخواهد براى آنان مى خواهد و هرگز با مردم حيله نمى كند.
حكمت چگونه به دست مىآيد؟
حكمت، هديهاى است كه خداوند به مخلصين عنايت مىفرمايد. در روايات متعدّد مىخوانيم: «من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»، هر كس چهل شبانه روز كارهايش خالصانه باشد، خداوند چشمههاى حكمت را از دل او به زبانش جارى مىسازد. «2»
در حديث ديگرى مى خوانيم: كسى كه در دنيا زاهد باشد و زرق و برق ها او را فريب ندهد، خداوند حكمت را در جانش مستقر مىكند. «3» حفظ زبان، كنترل شكم و شهوت، امانتدارى، تواضع و رها كردن مسائل غير مفيد، زمينه هاى پيدايش حكمت است. «4»
نمونههاى حكمت
خداوند در سوره ى اسراء از آيه 22 تا آيه 38 دستورهايى داده و در پايان مى فرمايد: اين اوامر و نواهى حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است، آن دستورها عبارتند از:
يكتاپرستى و دورى از شرك، احسان و احترام به والدين به خصوص در هنگام پيرى، گفتار كريمانه و تواضع همراه با محبّت، دعاى خير به آنان، پرداخت حقّ الهى به اولياى خدا، فقرا و در راه ماندگان، پرهيز از اسراف و ولخرجى، ميانه روى در مصرف، پرهيز از نسل كشى و عمل نامشروع جنسى، دورى از تصرّف در مال يتيم، اداى حقّ مردم و دورى از كم فروشى، پيروى
______________________________
(1). بحار، ج 2، ص 97 و 99.
(2). جامع الاخبار صدوق، ص 94.
(3). بحار، ج 73، ص 48.
(4). ميزان الحكمة
نكردن از چيزى كه به آن هيچ علم و آگاهى ندارى و دورى از راه رفتن متكبّرانه.
سپس مى فرمايد: «ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ» اين سفارشها نمونه هاى حكمت الهى است.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «13»
و (ياد كن) زمانى كه لقمان به پسرش در حال موعظه ى او گفت: فرزندم! چيزى را همتاى خدا قرار نده، زيرا كه شرك (به خدا)، قطعاً ستمى بزرگ است.
نكته ها:
موعظه، يكى از راههاى دعوت به حقّ است و هيچ كس از آن بى نياز نيست. يكى از نام هاى قرآن، موعظه است. «قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» «1» و در كتابهاى حديث، فصلى مخصوصِ مواعظ به چشم مى خورد.
در برخى روايات آمده است: گاهى پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل مى فرمود: «مرا موعظه كن». «2» حضرت على عليه السلام نيز گاهى به بعضى از يارانش مى فرمود: «مرا موعظه كن، زيرا در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست». «3»
پيامها:
1- شيوه هاى تربيتِ فرزند را از بزرگان بياموزيم. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ»
2- در موعظه بايد ابتدا، ذهن و حواسّ شنونده را به خود متوجّه كنيم. «يا بُنَيَّ»
3- موعظه بايد بر اساس حكمت باشد. وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ... وَ هُوَ يَعِظُهُ
4- فرزند، به نصيحت نياز دارد. از فرزندانمان غافل نشويم. «قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ»
5- در تبليغ، ابتدا از نزديكان خود شروع كنيم. «قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ»
______________________________
(1). يونس، 57.
(2). مواعظ صدوق، ص 92.
(3). ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 224.
6- از بهترين راههاى تربيت صحيح فرزند، گفتگوى صميمى با اوست. «وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ»
7- از رسالتهاى پدر نسبت به فرزند، موعظه است. «قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ»
8- با نوجوان بايد با زبان موعظه سخن گفت، نه سرزنش. «وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ»
9- موعظه بايد با محبّت و عاطفه همراه باشد. «يا بُنَيَّ»
10- يكى از شرايط تأثير موعظه، احترام و شخصيّت دادن به طرف مقابل است.
«يا بُنَيَّ»
11- در ارشاد و موعظه، مسايل اصلى را در اولويّت قرار دهيم. يَعِظُهُ ... لا تُشْرِكْ
12- مهمترين و محورى ترين بُعد حكمت، توحيد است. آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ... قالَ ...
لا تُشْرِكْ
13- شرك، بزرگترين خطر و اصلى ترين مسئله است، در نزد خداوند، همه ى دنيا متاع قليل است، «مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ» «1»، ولى شرك ظلم عظيم است. «لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» يعنى اگر همه ى دنيا را به كسى بدهند كه مشرك شود، نبايد بپذيرد.
14- مواعظ خود را با دليل و منطق بيان كنيم. لا تُشْرِكْ ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ
معناى شرك
شرك، معناى وسيع و گستردهاى دارد كه بارزترين آن شرك به معناى بتپرستى است و اين نوع شرك، به فتواى فقها موجب خروج از جرگهى دين و سبب ارتداد انسان مىشود.
شرك معانى ديگرى نيز دارد: اطاعت بى چون و چرا از غير خدا و يا پيروى از هواى نفس كه قرآن مى فرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» «2» و همانا فرستاديم در هر امّتى رسولى، كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت اجتناب كنيد. يا مى خوانيم: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» «3» آيا نديدى كسى كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده است.
______________________________
(1). نساء، 77.
(2). نحل، 36.
(3). جاثيه، 23.
در قرآن بيش از 100 مرتبه عبارتِ «دُونِ اللَّهِ»* و «دُونِهِ»* آمده است، يعنى اطاعت و پرستش غير خدا شرك است. مؤمنان نيز در مواردى كه به غير از فرمان الهى و معيارهاى الهى عمل مىكنند، از مدار توحيد خارج مى شوند. «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» «1» يعنى اكثر مؤمنان، مشرك نيز هستند و تكيه گاههاى غير الهى دارند.
در روايت آمده است كه اين گونه شرك، از حركت مورچه در شب تاريك بر سنگ سياه پوشيده تر است.
بنابراين شرك، تنها بت پرستى نيست، بلكه وابستگى به هر قدرت، مقام، مال، مدرك، قبيله و هر امرى كه در جهت خدا نباشد، شرك است.
آثار شرك
1. حبط عمل:
شرك، كارهاى خوب انسان را از بين مى برد، همان گونه كه آتش، درختانِ سبز يك جنگل را از بين مى برد. قرآن، خطاب به پيامبر مى فرمايد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» «2» اگر مشرك شوى، تمام اعمالت نابود مى شود.
2. اضطراب و نگرانى:
هدف يك فرد خداپرست و موحّد، راضى كردن خداى يكتاست كه زود راضى مىشود؛ امّا كسىكه به جاى خدا در فكر راضى كردن ديگران باشد، دائماً گرفتار اضطراب و نگرانى است.
زيرا تعداد مردم زياد است و هر كدام هم خواستهها و توقّعات گوناگونى دارند.
حضرت يوسف عليه السلام در زندان به دوستان مشرك خود فرمود: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» «3»، آيا چند سرپرست و ارباب بهتر است يا يك خداى واحد.
قرآن مى فرمايد: مثال كسى كه از خدا جدا شود، مثال كسى است كه از آسمان پرتاب شود و طعمه ى انواع پرندگان قرار گيرد و هر ذرّهى او به مكان دورى پرتاب شود. «وَ مَنْ يُشْرِكْ
______________________________
(1). يوسف، 106.
(2). زمر، 65.
(3). يوسف، 39.
بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ» «1»
آرى، توحيد و بندگى خالص خداوند، قلعه ى محكمى است كه انسان را از هدر رفتن، به هر كس دل بستن، دور هر كس چرخيدن، به هر كس اميد داشتن، تملّق و ستايش از هر كس و ترسيدن از هر كس، حفظ مى كند. در حديث مى خوانيم: «كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى» «2»، توحيد قلعه و دژ محكمى است كه هر كس در آن وارد شود، از عذاب خداوند در امان خواهد بود.
3. اختلاف و تفرقه:
در جامعه ى توحيدى، محور همه چيز خداوند است، رهبر، قانون و راه را خدا تعيين مى كند و همه دور همان محور مى چرخند، ولى در جامعه ى شرك آلود، به جاى خداى واحد، طاغوت ها، سليقه ها و راههاى متعدّد وجود دارد و مردم را دچار اختلاف و تفرقه مى نمايد.
قرآن مىفرمايد: «لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ» «3» از مشركان نباشيد، از كسانى كه (به خاطر سليقه هاى شخصى و نظريّات از پيش ساخته)، عامل تفرقه مىشوند.
4. خوارى و ذلّت در قيامت:
قرآن مى فرمايد: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً» «4» با خداى واحد، معبود ديگرى قرار ندهيد كه با ملامت به دوزخ پرتاب خواهيد شد.
نشانه هاى شرك
يكى از نشانه هاى شرك، بهانه گيرى در برابر قانون الهى است. قرآن به بعضى از آنها اشاره نموده، مى فرمايد:
* آيا هرگاه پيامبر قانونى آورد كه با سليقه ى شما هماهنگ نبود، تكبّر مى ورزيد؟ «أَ فَكُلَّما
______________________________
(1). حج، 31.
(2). بحار، ج 49، ص 127.
(3). روم، 31 و 32.
(4). اسراء، 39. زمانى شاه ايران با تكيه بر ابرقدرت ها مردم ايران راى سركوب مى كرد، ولى چيزى نگذشت كه گريه كنان و با ذلت گريخت و اين است معناى آيه كه مى فرما يد: به سراغ غير خدا رفتن عاقبتى جز سرافكندگى ندارد.
جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ» «1»
* همين كه فرمان جهاد مى رسيد، مى گفتند: چرا به ما دستور جنگ و جهاد داديد؟ «لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ» «2»
* هنگامى كه غذا براى گروهى از بنى اسرائيل رسيد، گفتند: چرا اين غذا؟ «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ» «3»
* هرگاه خداوند مثالى مىزد، مىگفتند: چرا اين مثال؟ «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا» «4»*
نشانهى ديگر شرك، برترى دادن فاميل، مال، مقام و ... بر اجراى دستور خداست. در آيه 24 سوره توبه مى خوانيم: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، فاميل، ثروت، تجارت و مسكن نزد شما از خدا و رسول و جهاد در راه او محبوبتر باشد، منتظر قهر خدا باشيد.
شرك به قدرى خطرناك است كه با وجود آن كه قرآن چهار مرتبه در كنار توحيد، به احسانِ والدين سفارش كرده؛ امّا اگر والدين فرزند خود را به غير خدا فرا خوانند، قرآن مى فرمايد: نبايد از آنها اطاعت كرد. «5»
انگيزه هاى شرك
مردم، يا به خاطر قدرت به سراغ كسى مى روند كه قرآن مى فرمايد: تمام مردم حتّى قدرت آفريدن يك مگس را ندارند، «لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» «6»
يا به خاطر لقمه نانى به سراغ اين و آن مى روند، كه قرآن مى فرمايد: «لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً» «7»
يا به خاطر رسيدن به عزّت به سراغ كسى مى روند كه قرآن مى فرمايد: «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» «8»
يا به خاطر نجات از مشكلات، دور كسى جمع مى شوند كه قرآن مىفرمايد: «فَلا يَمْلِكُونَ
______________________________
(1). بقره، 87.
(2). نساء، 77.
(3). بقره، 61.
(4). بقره، 26.
(5). عنكبوت، 8 و لقمان، 15.
(6). حج، 73.
(7). عنكبوت، 17.
(8). نساء، 139.
كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ» «1»
و در جاى ديگر مى فرمايد: كسانى كه به جاى خدا به سراغشان مى رويد، بندگانى مثل خودتان هستند: «عِبادٌ أَمْثالُكُمْ» «2» چرا شما بهترين آفريننده را رها مى كنيد و به ديگران توجّه داريد؟ «تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ» «3»
مبارزه با شرك
اوّلين پيام و هدف تمام انبيا، مبارزه با شرك و دعوت به بندگى خالصانه خداوند است. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» «4»
تمام گناهان، مورد عفو قرار مى گيرد، جز شرك. «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ» «5»* انبيا مأمور بودند با صراحت كامل از انواع شركها برائت جويند. «6» شريك قرار دادن براى خداوند مردود است، گرچه درصد آن بسيار كم باشد. اگر 99 خ كار براى خداوند و تنها يك درصد آن براى غير خدا باشد، تمام كار باطل است. چنانكه قرآن مى فرمايد: «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» «7»
نه تنها بتها و طاغوت ها، بلكه انبيا و اولياى الهى نيز نبايد شريك خداوند قرار گيرند.
خداوند به حضرت عيسى مىفرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را شريك خدا قرار دهيد. «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» «8» شريك دانستن براى خداوند، افترا، تهمت و گناه بزرگ است. «وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً» «9»
شرك، به قدرى منفور است كه خداوند مى فرمايد: پيامبر و مؤمنان حقّ ندارند براى مشركان، حتّى اگر از خويشاوندانشان باشند، استغفار نمايند. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى» «10»
اسلام، با استدلال و منطق به مبارزه با شرك مى پردازد و مى فرمايد: غير خدا چه آفريده
______________________________
(1). اسراء، 56.
(2). اعراف، 194.
(3). صافّات، 125.
(4). نحل، 36.
(5). نساء، 48 و 116.
(6). هود، 54.
(7). نساء، 36.
(8). مائده، 116.
(9). نساء، 48.
(10). توبه، 113.
كه شما به آن دل بستهايد؟! «ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» «1»* مرگ و حيات شما به دست كيست؟
عزّت و ذلّت همه به دست كيست؟
آرى، رها كردن خداوندى كه قدرت و علم بى نهايت دارد و به سراغ افراد و اشيائى رفتن كه هيچ كارى به دستشان نيست، بزرگترين ظلم به انسانيّت است. اسير جماد و انسان شدن و تكيه به صنعت كردن و كمك از عاجز خواستن خردمندانه نيست. يكى از اهداف نقل داستانها و تاريخ گذشتگان در قرآن، ريشه كن كردن رگه هاى شرك است.
اصول زندگي...برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 169