- کدُ ها و اصول دروس معرفت نفس اثر حضرت علامه حسن زاده آملی(رحمه الله):
1- اصل اول: هر چه هست وجود است.
2- اصل دوم: هرپدیده آمده از وجود پدید آمده است.
3- اصل سوم: نیرویی داریم که درمی یابد و تمیز می دهد.
4- اصل چهارم: سرای هستی بی حقیقت و واقعیت نیست.
5- اصل پنجم: واقعیت و حقیقت هر چیز هستی است.
6- اصل ششم: واسطه ای میان وجود و عدم نیست.
7- اصل هفتم: هستی ها با هم بی پیوستگی نیستند. بلکه هستی ها با هم پیوستگی دارند.
8- اصل هشتم: آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد ورفتاراوبیهوده نیست.
9- اصل نهم: هرچه را درجنبش و مسیر جنبش قرار می گیرد و چون هدف دارد دین وهدف دارد.
10- اصل دهم: علم وجود است.
11- اصل یازدهم: حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
12- اصل دوازدهم: موجودی که کمال مطلق است حرکت در اومتصور نیست.(ویا به عبارت دیگر:مجموع هستی بی جنبش و در سکون کامل است).
13- اصل سیزدهم: حرکت فرع بر احتیاج است.
14- اصل چهاردهم: هرچه که غایت و کمال متحرکی است برتر و فراتر از آن متحرک است پس موجودات را درجات و مراتب است.
15- اگر سلسله موجودات منتهی به موجودی شود باید آن موجود غایت غایات و کمال کمالات و نهایت و منتهای همه هستی ها باشد و مادون او همه محتاج او و در وی حرکت متصور نمی باشد.
16- هر موجودی در حد خود تام وکامل است. تام و اتم و کامل و اکمل از قیاس پیش می آید.
17- هیچ چیزدر حد خود و در عالم خود شر و بد نیست ولی قیاس و نسبت با این و آن که به میان آمد سخن از شرّ و بد به میان می آید.
18- نطفه و مربی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت و شقاوت انسان دخلی به سزا دارند.
19- حرکت؛ خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی و کمالی به سوی وجدان آن کمال و صفت به طور تدریج و وجود هر جزء بعد از جزء دیگر. و خلاصه حرکت عبارت است از خروج شئ از قوه در امری به فعل تدریجا"
20- برای متحرک باید مخرجی باشد که وی را از نقص به در برد و به کمال رساند.[1]
21- ما با حرکت و در حرکت و در جهان حرکتیم.
22- کتاب و آموز گار از وسایل و معدات اند، دانش دهنده دیگری است.
23- آن گوهری که به لفظ من و انا و مانند اینها بدان اشارت می کنیم موجودی غیر از بدن است.
24- انسان از مرتبه نفس تا مرحله بدنش یک موجود متشخص ممتد است و به عبارت دیگر انسان موجود ممتدی است که از مرحله اعلا تا به انزل مراتبش همه یک شخصیت است.
25- جمیع آثار بارز از بدن همه از اشراق و افاضه نفس است.
26- آن گوهری که به لفظ من وانا و مانند اینها بدان اشارات می کنیم به نام های گوناگون خوانده می شود چون: نفس * نفس ناطقه * روح* عقل * قوه عاقله* قوه ممیزه* روان* جان* دل* جام جهان بین* ورقا* طوطی* و نام های بسیار دیگر ولی آنچه در کتب حکمت و السنه حکما رواج دارد همان پنج نام نخستین است.
27- بدن مرتبه نازله نفس است.
28- آنگاه کالبد تن بدن نفس است که نفس در او تصرف و بدان تعلق داشته باشد و آثار وجودیش را در او پیاده کند.
29- نفس را هر دم در کشور وجود شئون بسیاری است که هیچ شانی او را از شان دیگر باز نمی دارد.
30- در میان انواع موجودات صاحب قوا و استعداد و هوش و بینش انسان را که با آن می سنجیم، وی از همه آنها باهوش تر است. پس جوهر انسان از جنس آنها برتر و شریف تر است.
31- نفس ناطقه بسان درختی است که جمیع قوای او شاخه های اویند.
النفس فی وحدته کل القوی / و فعلها فی فعله قد انطوی
32- قوه متصوره به تنهایی صورتگر نطفه نیست.
33- فاقد شئ معطی آن به دیگری نتواند بود و به عبارت دیگر: معطی کمال خود باید اولا" واجد آن باشد.
34- طلب مجهول مطلق محال است.
35- از آنجایی آمدیم که اول کار بود، زیرا چون علم می آموزیم پیشتر می رویم.
36- فکر حرکت نفس ناطقه است از مطلب به مبادی ودوباره از مبادی به مطلب.
37- وعاء علم وعائی است که به خلاف همه ظرفها هر چه علم دراو بیشتر قرارگیرد گنجایش او بیشتر می شود و برای تحصیل علوم بالاتر و بیشتر آماده تر می شود.
38- علم را با وعاء او یک نحو سنخیت است. (متشابه و متجانس می باشند)[2]
39- نفس ناطقه و مخرج او از نقص به کمال هر دو از موجودات ماورای طبیعت اند.
40- انسان بهترین طریق بلکه تنها طریق برای پی بردن به جهان هستی است.
41- مادی قائل به موجودی حقیقی و واقعی به نام ماده است برخلاف سوفسطایی که قائل به حقیقتی نبود.
42- مادی ماده را موجودی ازلی و ابدی و وجود آن را بالذات می داند.
43- هر صورت معقوله فعلیت محض و مبرای از ماده و اوصاف و احوال ماده است.
44- وعاء تحقق صور معقوله موجودی مبرا از ماده و اوصاف و احوال ماده است.
45- هر یک از قوه خیال و صور خیالی را تجرد برزخی است.
46- هر یک از نفس ناطقه و مخرج او از نقص به کمال موجودی ورای ماده اند.
47- هر فرد انسان را یک شخصیت و هویت است که جمیع قوای او شئون همان هویت واحده اوست و همه آثار وجودیش از آن منبعث می شود اگر چه مظاهرش متکثر است.
48- هر متحرک در حرکت خود به سوی چیزی می رود که فاقد آن است تا از حرکت واجد آن شود وآن غایت و غرض اوست.
49- شیئیت شئ به صورتش است نه به ماده اش.
50- تنویم مغناطیسی و نوم هردو از یک اصل منشعب اند و آن در حقیقت انصراف و تعطیل حواس ظاهره از تصرف و دست در کار بودن به این نشاه طبیعت است.
51- نفس ناطقه در همه حال از خویشتن آگاه و مدرک ذات خود و به خود داناست و هیچیک از حواس این چنین نیست.
52- علم انسان ساز است.
جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه را افزون خبر جانش فزون / توهمان هوشی و باقی هوش پوش.
53- قوه متخیله از شئون نفس است و تجرد برزخی دارد و در خواب و بیداری، بیدار و آگاه است و دستگاه عکاسی و صورتگری نفس ناطقه است.
54- نفس ناطقه و مخرج او از قوه به فعل عاری از ماده و احکام آن اند یعنی هر دو از عالم غیب اند و صرف حیات اند و حیات همان شعور و آگاهی است.
55- اشباحی که در عالم رویا می بینیم مطلقا" پدید آمده از انشاء و ایجاد نفس و قائم به اویند و همه ابدان مثالی برزخی اند.
56- همه آثار وجودی انسان اطوار ظهورات و تجلیات نفس است و قوام بدن به روح و تشخّص و وحدت و ظهور آثارش از اوست.[3]
57- سعادت این است که نفس انسان در کمال وجودیش به جایی برسد که در قوام خود به ماده نیاز نداشته باشد و در عداد موجودات مفارق از ماده درآید و بر این حال دائم و ابد باقی بماند.
58- روح انسان خواه در مقام خیال باشد و خواه در مقام عقل، پس از ویرانی بدن تباه نمی شود.
59- همه مدرکات انسان ورای طبیعت است.
60- هر چه که بلا وضع است ممکن نیست در چیزی که با وضع است حاصل شود.
61- صورت علمیه مطلقا" کلی وجودی مجرد از ماده است و ظرف تقرر و تحقق او با او مسانخ، و علم وجودی نوری قائم به خود است.
62- اسناد افعال صادره از انسان به بدن و اعضا و جوارح مادی وی به مجازاست و حقیقتا" به نفس اسناد می یابند.
63- آنچه را که انسان ادراک کرده است در صُقع ذات خود یافته است و آن معلوم بالذات اوست و اشیای خارجی که به نحوی از انحناء به واسطه و إعداد قوی و آلات ادراکی خود با آنها تعلق و ارتباط یافته که از این ارتباط به کسب علم نائل شده است معلوم بالعرض اند.
64- ماده تقدم علّی بر نفس ناطقه ندارد، بلکه معدّ حدوث اوست که نفس حدوثا" جسمانی و بقاء" روحانی است.
65- هریک از حواس واسطه و معدّ نفس برای ربط و تعلق به خارج اوست و کار هر یک احساس محسوسی مخصوص است و لا غیر که اصلا" نمی دانند محسوس خارجی است یا نه و این حکم، کار نفس است.
66- مرگ فقط قطع علاقه نفس از طبیعت و ماده بدن است نه تباهی و زوال نفس.
67- آنچه صورت شئ را مانع از عقل و عاقل شدن و همچنین معقول بالفعل گردیدن است ماده ای است که در آن مذکور است.
68- استدلال از فعل بر فاعل که استدلال از معلول بر علت و در اصطلاح برهان انّی است استدلال ناتمام و ناقص است لذا اثبات انسان نفس خود را به واسطه فعل نفس محال است.
69- الفاظ برای معانی اعم وضع شده اند و روزنه هایی به سوی معانی حقیقی اشیایند نه مبین و معرف واقعی آنها اعنی معانی را آن چنانکه هستنند نمی شود در قالب های الفاظ در آورد که هر معنی را در هر عالم خودش حکمی خاص و صورتی خاص است.
70- دار آخرت عین حیات است و موجودی که ذاتا" حی است محال است که ضد خود را بپذیرد. یعنی محال است که موت بر او عارض شود و یا خواب و پینکی بر او دست یابد.
71- موجودی که حدوث بر او صادق نیست موجودی ازلی و ابدی است که هیچگاه فنا و زوال در او راه ندارد.
72- جسم آلی (ارگانیسمی) جسم زنده است، یعنی صاحب نفس است و نفس مبداء حس و حرکت به اراده است و به تعبیر اعم که شامل نفوس ارضیه گردد. نفس کمال اول جسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوه است.
73- ناظم امور عالم مطلقا" یعنی تشکیل دهنده و به نظم آورنده آن عقل است یعنی موجودی که فعلیت محض و عین حیات وعلم و قدرت و مبدا حیات و هر گونه کمال و محیط به اشیاء از جمیع جهات آنهاست هم علت موجودات است و هم نهایت مطالب.
74- طفره مطلقا" چه در حسیات و چه در معنویات باطل و محال است.
75- تشکیک بر مبنای مشاء در ماهیات راه ندارد.
76- نور اسفهبد را که نفس ناطقه است مقام تجرد است. یعنی او را مقام فوق تجرد است یعنی او را مقام معلوم و حد یقف نیست، که در نتیجه وحدت عددی ندارد.[4]
[1] . حسن زاده آملی (رحمه الله)، معرفت نفس، جلد 1. ص 66.
[2] . حسن زاده آملی (رحمه الله)، معرفت نفس، جلد 1. ص 85 و 97.
[3] . حسن زاده آملی (رحمه الله)، معرفت نفس، جلد 3. ص 259 و 260.
[4] . حسن زاده آملی (رحمه الله)، معرفت نفس، جلد 3. ص 336.
برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 30