‏واژه «حکمت الهی» در فلسفه

ساخت وبلاگ
‏حکمت الهی در فلسفه به چه معناست؟

‏حکمت الهی در فلسفه علمی است که از احوال موجود از آن جهت که موجود است (یعنی موجود مطلق) بحث و گفتگو می کند. یک موجود احکام گوناگونی دارد. پاره ای از این احکام به شکل و قالب خاصی که آن موجود به خود گرفته مربوط می شود، و بخش دیگر به شکل و قالب خاص آن موجود، مربوط نیست، بلکه در رابطه با اصل «موجودیت» آن است.

به عنوان مثال، آهن از آن جهت که موجودی است در این قالب و با این ماهیت خاص و متمایز از دیگر موجودات و بلکه دیگر فلزات دارای احکام ویژه ای می باشد: وزن مخصوصی دارد، نقطه ذوب و مقدار مقاومت خاصی دارد، رنگ خاص و نیز دهها و صدها حکم و اثر و حالت دارد که همه به«‏آهن بودن» آن مربوط می شود. اما همین پدیده دارای احکام دیگری نیز هست، مثلا: معلول است، حادث است ، ممکن است، ‏منشاء اثر است و…

 این دسته از احکام به آهن بودن این شیئ مربوط نیست، بلکه به «موجودیت» آن مربوط می شود. و به دیگر سخن: این شیئ از آن جهت که موجود است این احکام را دارد، نه از آن جهت که آهن است. با روشن شدن تفاوت این دو دسته از احکام، مقصود از حکمت الهی روشن می شود.

‏حکمت الهی علمی است که درباره دسته دوم از احکام یاد شده سخن می گوید. یعنی احکامی را بیان می کند که موجود از آن جهت که موجود است، آنها را دارا می باشد، نه احکامی که به تعین خاصی مربوط می گردد، و طبعا مخصوص بخشی خاص از موجودات می باشد، بر خلاف علوم تجربی. پیش از فراگیری هر علم ، لازم است چند نکته مشخص شود.

  1. تعریف علم
  2. موضوع آن علم
  3. هدف آن علم
مراحل شناخت و وارد شدن در علم

تعریف کردن یک علم باعث می شود که جوینده علم، نسبت به مسائل مطرح شده در آن علم، ذهن روشنی پیدا کند و بداند در حال یادگیری چه مطالبی است و در نتیجه از حالت جهل مرکب نسبت به مطالب آن رشته خاص بدر آمده و دور نمای روشنی از آن علم به دست آورد.

در مرحله دوم باید موضوع آن علم مشخص شود و کاملا توضیح داده شود تا هر گونه ابهام نسبت به آن برطرف شود. اهمیت دانستن موضوع از آنجاست که موضوع یک علم، محور مسائل آن علم می باشد. از این رو نقش عمده ای در تعریف آن علم ایفاء می کند. تا آنجا که در بسیاری از موارد، یک دانش خاص به وسیله موضوع آن شناسایی می شود.

در بسیاری از موارد، بهترین ملاک برای تمایز علوم گوناگون از یکدیگر، موضوعات آن علوم می باشد، زیرا آنچه باعث می شود که مجموعه ای از مسائل در کنار یکدیگر قرار بگیرند و نام یک علم به خود بگیرد، این است که از احکام و آثار و ویژگی های یک موضوع خاص را بیان کند.

در مرحله سوم، باید غایت و هدف آن دانش خاص معین شود. منظور از غایت و هدف علم، نتیجه یا نتایجی است که بر یاد گرفتن آن علم مترتب می شود. البته اولین چیزی که با یاد گرفتن یک علم، نصیب انسان می شود، همان آگاهی نسبت به برخی حقایق و اضافه شدن اطلاعات؛ و به عبارت دیگر تبدیل شدن ظلمت جهل به نور علم است. اگر چه خود این، بسیار ارزشمند است اما برای انتخاب یک رشته خاص کافی نیست، چون که همه علوم در آن مشترک هستند. به همین علت است که در مقدمه یک علم، فایده و اثر خاصی که بر فراگیری آن رشته خاص مترتب می شود، بازگو می گردد. موضوع حکمت الهی، همان موجود مطلق است. تمام مسائل این علم حول این محور دور میزند و در اطراف آن سخن می گوید.

غایت و هدف حکمت الهی
  1. شناخت موجودات به نحو کلی
  2. تشخیص موجود حقیقی از غیر حقیقی

در واقع اولین اثری که بر این علم مترتب می شود و هدف بی واسطه آن بشمار می آید، همان شناخت موجودات به نحو کلی است و اما باز شناسی موجود حقیقی از غیر حقیقی، در حقیقت ثمره ای است که بر آشنایی با احکام کلی موجودات مترتب می شود.  چون وقتی که ما با ویژگیهای موجود مطلق آشنا شدیم و احکام آن را دانستیم، ضابطه ای در دست خواهیم داشت که به وسیله آن می توانیم موجود حقیقی را از غیر حقیقی بازشناسی کنیم.

منظور از قید «به نحو کلی» این است که مسائل مطرح شده در این علم فراگیر است و همه موجودات را شامل می شود. به همین علت است که در هدف حکمت الهی گفته می شود : شناخت موجودات «به نحو کلی» به عبارت واضح تر، کلی بودن مسائل فلسفی از این روست که مسائل آن به نوع معینی از موجودات یا ماهیت خاصی از ماهیات اختصاص ندارد برخلاف دیگر علوم.

در ادامه بخوانید:  آیا خدا را به من می شناسانی؟

انسان با رجوع به وجدان خودش متوجه می شود که خودش، واقعیت دارد و خارج از وجود او نیز حقیقت دارد و او می تواند آن حقیقت بیرون را با قوای ادراکی، درک کند. به گواه اینکه وقتی برای تحصیل یک چیزی به بیرون روانه می شود، آن را به عنوان یک واقعیت خارجی مد نظر میگیرد و همچنین موقع فرار از چیزی، به این علت فرار می کند که آن شیئ در خارج واقعیت دارد.

اعتقاد به خرافات

اما انسان گاهی دچار خطا و اشتباه می شود و اعتقاد به وجود اموری چون غول پیدا می کند که هیچ سهمی از واقعیت ندارند؛ یا بعکس، آنچه حق است و واقعاً در خارج وجود دارد، امری پوچ و خرافی به شمار می آورد.همانند کسانی که روح مجرد را منکرند؛ به همین خاطر به عنوان اولین نیاز، ضرورت شناخت احوال و احکام ویژه موجود مطلق مطرح می شود. تا بتوانیم بین موجود حقیقی و موجود وهمی فرق بگذاریم و حکمت الهی تنها علمی است که عهده دار این کار است.

اما احکامی که مربوط به موجود مطلق است، بدیهی است اما از باب تنبّه و توجه دادن باید به آن اشاره کرد. سه چیز است که برای همه انسان ها واضح و روشن است و تردیدی در آنها ندارد :

  1. خودش هست و وجود دارد
  2. بیرون از او چیزهایی هستند که وجود و واقعیت دارند
  3. او می تواند آنها را بشناسد و از آنها آگاه شود.

این سه امر، همگی بدیهی و بی نیاز از دلیل و برهان بوده و هر کس در عمق وجدان خود به آنها باور دارد و علت این باور نحوه رفتار و عملکرد انسان است که: «هنگامی که چیزی را طلب می کند آن را به عنوان یک واقعیت خارجی در نظر میگیرد و نیز هنگام گریز از چیزی، از این روی می گریزد که آن شیئ واقعیت خارجی دارد»

اعتراف به این حقایق به انسان بالغ اختصاص ندارد، بلکه هر کودکی نیز آن را پذیرفته است زیرا «کودکی که خواهان شیر مادر است، چیزی را طلب می کند که در جهان خارج، شیر است نه آنچه فقط در پندار او شیر است»

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

اصول زندگي...
ما را در سایت اصول زندگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 6:27