مناجات عرفانی
هاتف اصفهانی
چه شود به چهره ی زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی[1]
تو شهی و کشور جان ترا تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ی ما که خون به دل شکسته ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین، که خدای نکرده خطا کنی
تو که هاتف از برش این زمان، رَوی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی[2]
اصول زندگي...
برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 150