اصالت وجود یا اصالت نور/ دکتر ابراهیمی دینانی

ساخت وبلاگ


اصالت وجود یا اصالت نور....

با بیان آراء بزرگانی چون شیخ اکبر محیی الدین عربی و صدرالمتألهین شیرازی در باب مسئله وجود، اکنون نوبت به شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی می رسد تا ببینیم این حکیم بزرگ اشراقی چه تفسیری از حقیقت بسیط و ظهور مطلق ارائه می دهد.

سهروردی بر خلاف ملاصدرا وجود را امری اصیل ندانسته و بلکه صریحاً به اعتباری بودن آن اذعان دارد. اما نباید گمان برد که ایشان با اعتباری دانستن وجود، قائل به اصالت ماهیت است. بلکه ایشان معنی دیگری از این حقیقت ارائه می کند که بر اساس آن، «نور» امری اصیل و حقیقی به شمار می آید.

مسئله وجود و تفاوت آن با نور، یکی از مسائلی است که در میان معاصرین کمتر مورد توجه قرار گرفته و از همین رو حکمت اشراقی سهروردی نیز به دست فراموشی سپرده شده است. در حالی که دکتر دینانی معتقد است مسئله نور و ظلمت که در فرهنگ ایران باستان نیز سابقه داشته، غنی تر و اصیل تر از مسئله وجود و عدم است که البته پیشینه یونانی دارد؛ بنابراین باید این موضوع بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

ما قبلاً به طور نسبتاً مفصل تحت عنوان «نور و حقیقت زیبایی» در مورد مسئله نور و پیشینه ایرانی آن از زبان جناب دکتر دینانی مطالبی را شنیدیم، اما اکنون جای آن دارد که با مطرح شدن مسئله اصالت وجود ملاصدرا و وحدت وجود ابن عربی، به تبیین مسئله نور و ظلمت از دیدگاه شیخ اشراق بپردازیم. یقیناً در آینده نیز بیشتر به این موضوع پرداخته خواهد شد.

*       استاد! اکنون می خواهیم وارد بیان شیخ سهروردی [در مسئله وحدت و کثرت وجود شویم]. شیخ سهروردی اگر چه سراسر شور است و اشراق است و نور، ولی ظرافت های عقلانی هم در آثار او فراوان است

پس همینجا بفرمایید: سراسر عقل است و درایت است و آگاهی! این جمله را هم بفرمایید!

*       (خنده دکتر لاریجانی!) بله! البته همان عقلی که شما به آن اعتقاد دارید؛ عقل قدسی و عقل شهودی. یعنی [سهروردی] واقعاً استعداد عقل را به جایی می رساند که به این ادراکات شهودی نائل شود.

ایشان از ابتدا وارد این قضایا نشد؛ یعنی نیامد وارد بحث اصالت ماهیت و یا اصالت وجود شود، حتی از به کار بردن [مفهوم] وجود هم امتناع ورزید و به جای آن از «نور» استفاده کرد و با این کار از انبساط، ظرافت، زیبایی و نیز معنای بسیط الحقیقة بودنی که در خود مفهوم نور هست بهره زیادی برد.

بنابراین، این یک معنی است که در «وجود» ملاصدرا، «نور» شیخ اشراق و «وجه» که علامه سید حیدر آملی و صاحب بیان السعادة آن را به کار می برد [تجلی پیدا کرده است]. اکنون می خواهیم بر روی این سه مفهوم و کاربرد آنها بیشتر بحث کنیم. همان طور که شما فرمودید: بسیط الحقیقة ظهور و تجلی است، جناب سهروردی هم در همان ابتدا از واژه نور استفاده کرد. آیا نور از نظر ایشان همان ظهور است؟

بله دقیقاً همان طور است که شما اشاره کردید. این مسئله، مسئله مهمی است که مقداری هم کمتر به آن توجه شده است. جناب شهاب الدین سهروردی (اعلی الله مقامه الشریف) از کلمه «وجود» استفاده نمی کند و بلکه با صراحت تمام، وجود را یک امر اعتباری می داند – امر اعتباری یعنی [چیزی که آن را] ذهن ما می سازد و [معتقد است] واقعیت نفس الامری در هستی ما ناچاریم دوباره آن را به هستی تعبیر کنیم نور است.

وقتی ایشان کلمه «نور» را به کار می برد، منظور او تنها نور حسّی نیست. البته نور حسی هم نور است؛ نور خورشید، دقیقاً نور است؛ نور این چراغ نور است. اما چرا نور است؟ چون ظهور است. حالا من از شما می پرسم آیا [یک شیء] چون ظهور است، نور است یا چون نور است، ظهور است؟ مثلاً این نور [لامپ] چون نور است ظاهر است یا چون ظاهر است نور است؟

*       چون نور است، ظاهر است.

چون ظاهر است، نور است! ممکن است چیزی نور حسی نباشد، ولی ظاهر باشد.

*       این نسبت من وجه نمی شود؟

نه، مسئله مطلق و مقید است. مثلاً ادراکات شما برایتان ظاهر است، این طور نیست؟ آنچه که شما درک می کنید برای خود شما ظاهر است یا نه؟ [اگر ظاهر است] پس آیا نور حسی است؟

*       خیر.

پس آیا ظهور، اعم است یا نور، اعم است؟ [در جواب باید گفت که] اصلاً مساوق اند، منتها وقتی ما کلمه نور را به کار می بریم، ذهن ما قالباً به معنای حسی آن متبادر می شود (این یک تبادر است). این غلط نیست اما مقید کردن آن تا حدی غلط است. اگر شما کلمه نور را در معانی حسی به کار ببرید، اشتباه نکرده اید، اما اگر آن را مقید کنید که فقط همین [معنای حسی] نور است و لاغیر، در اینجا مرتکب خطا شده اید. هر کجا ظهور هست، نور هست.

بنابراین نور یک معنای عام دارد که [بر اساس آن] هر ظهوری نور است، و این نور حسی هم چون ظاهر است، نور است. سهروردی هم وقتی که از نور صحبت می کند، معنای آن ظهور است. بنابراین عقل، نور است. در روایات ما هم آمده که «العقل نورٌ» یا در حدیثی داریم که «العلم نورٌ». اینکه علم نور است یعنی واقعاً نور حسی است؟ یعنی امواج است، طول موج دارد و قابل اندازه گیری است؟! از خورشید سرچشمه می گیرید؟ نه! ولی نور است، چون که ظاهر است.

پس وقتی سهروردی کلمه نور را به کار می برد، به معنای آن چیزی است که ظاهر است، و آنچه که ظاهر است، وجود است. دوباره اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا آنچه که ظاهر است، وجود است یا آنچه که وجود است، ظاهر است؟ از نظر سهروردی خصلت [ذاتی] وجود، ظهور است، پس بهتر است ما روی ظهور تکیه کنیم نه کلمه وجود! البته [به کار بردن] وجود هم عیب ندارد، اما [وجود] چون ظاهر است وجود است، نه چون وجود است ظاهر است. این نکته خیلی دقیقی است که کمتر به آن توجه شده است.

از همین روست که ایشان ترجیح داده به جای وجود، از نور صحبت کند و وجود را امری اعتباری دانسته و می گوید اصالت [از آن نور است]. ایشان قائل به اصالت ماهیت نیست! چون بعضی از افراد فکر کرده اند حالا که او گفته وجود اعتباری است، پس لابد قائل به اصالت ماهیت است. نه، چنین حرفی نیست! ایشان وجود را اعتباری می داند، ولی قائل به اصالت نور است.

این [اعتقاد سهروردی] کمی ریشه ایرانی دارد، چرا که در ایران باستان مسئله نور مطرح بوده است، چنان که نور و ظلمت در آیین زرتشت، در آیین مهر و یک مسئله بوده است، و سهروردی نیز این معارف را از آنجا گرفته تا می رسد به اسلام. و عجیب این است که در قرآن کریم، اصلاً کلمه «وجود» به کار نرفته است. شما در قرآن کریم و حتی در روایات، یک بار کلمه وجود را نمی بیند. البته گاهی [واژگانی نظیر] یوجد، وَجَدَ و که مشتقات کلمه وجود هستند به کار برده شده است اما کلمه وجود در قرآن به کار نرفته است.

خب! قرآن کریم در مورد خداوند چه فرموده است؟ [مسلماً] نگفته است که خداوند واجب الوجود است. «واجب الوجود» اصطلاح حکماست و از یونان هم به ارث رسیده است. اینکه خداوند واجب الوجود است، غلط نیست! ما هم می گوییم خداوند واجب الوجود است، چنانکه تاکنون هم با شما در این باره بحث می کردیم. اما قرآن تعبیر «واجب الوجود» را برای حق تعالی به کار نبرده است، همچنین تعبیر «علة العلل» را هم به کار نبرده است. این کلمات، اصلاً در قرآن به کار برده نشده است، [در حالی که] قرآن کریم با صراحت تمام می فرماید: « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ » [1] وقتی که خداوند می خواهد از خودش صحبت کند این خود خداست که می گوید می گوید: خدا نور است. و ببینید که سهروردی چقدر هوشیارانه این مطلب را بیان کرده است. این [مسئله] هم در فرهنگ باستانی ما سابقه داشته و هم در قرآن کریم که مترقی ترین مکتب های توحیدی عالم است.

بنابراین سهروردی هم فلسفه الهی خود را بر اساس نور مبتنی ساخته و در مقابل آن، «غسق» یا همان ظلمت قرار گرفته است. اساس فلسفه سهروردی از آغاز تا انجام و آن چیزی که متعلق به خودش است [نور است]. البته ایشان به افکار ارسطو هم وارد است و حرف های مشائین و ارسطو را هم گفته و نقل کرده است، اما آن چیزی که تراوش اندیشه خود شیخ اشراق است و بیشتر در حکمة الاشراق آمده است نه در سایر کتاب ها، [نشانگر این است که] فلسفه خود را بر اساس نور تنظیم کرده است. در واقع ایشان فیلسوف نوری و فیلسوف نورانی است.


[1] قرآن کریم، سوره النور، آیه 35

 

معنای نور در کلام سهروردی

در بخش قبل شاهد بودید که سهروردی چگونه وجود را امری اعتباری دانسته و آن را ساخته و پرداخته ذهن انسان می داند، و نیز مشاهده کردید که او بجای وجود، از نور استفاده می کند و طبق بیان جناب دکتر دینانی، فیلسوفی قائل به اصالت نور است.

اما لازم است تا کمی در مورد واژه نور و منظور و مراد سهروردی از این مفهوم بیشتر صحبت شود. آنچه در این بخش از نظر شما خواهد گذشت به همین موضوع توجه دارد که منظور از نور چیست؟ و این نور با وجود انسان، عقل و خدا چه نسبتی دارد؟ همچنین خواهید دید که بزرگانی چون ابن سینا و غزالی نیز چگونه در مسئله نور به سخن پرداخته اند.

قابل ذکر است که این بخش، آخرین بخش از قسمت پانزدهم برنامه معرفت است. در بخش بعدی وارد قسمت شانزدهم و در واقع آخرین قسمت از فصل وجودشناسی فلسفی در برنامه معرفت خواهیم شد.

*       نکته زیبایی که جناب سهروردی را در میان دیگر حکما ممتاز می کند این است که ایشان به درون گرایی انسان خیلی اهمیت می دهند. در واقع می توان بعد روانشناسانه ایشان را نیز در آثارش [به خوبی مشاهده کرد]. جنابعالی هم در کتاب «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی» در چند فراز به این نکته اشاره داشته اید. [این دیدگاه سهروردی به این معنی است که] گمشده خودت را در خودت پیدا کن. در بیرون به دنبال چیستی؟ نسخه نامه الهی، خودت هستی. می خواستم تا کمی در مورد درون گرایی صحبت کنید و بفرمایید که آیا این باور، ما را به اومانیسم متهم نمی کند؟

نه نه نه! درونی که شیخ اشراق و عرفا و سایر حکما می گویند، با روانشناسی امروز یک تفاوت هایی دارد. ضمن اینکه ما هیچ انتقادی از روانشناسی جدید نداریم، اما مقداری با آن تفاوت دارد. در آن شعر مولانا هم که شما آن را قرائت کردید [1] ، [حقیقت این مسئله] به وضوح گفته شده است و در واقع توضیح همان حرف سهروردی است که: «نور» و «نورِ نور» و «نورِ نورِ نور».

توجه کنید که چشم وقتی [چیزی را] می بیند، با نور است که می بیند. ما با نور می بینیم و اگر نور نباشد نمی توانیم ببینیم. پس یک نوری در چشم هست. البته چشم با همین نور حسی می بیند و اگر همین نور حسی نباشد، ما نمی توانیم ببینیم. اما وقتی چشم [چیزی را] می بیند [از آن جهت است که] به دل متصل است؛ یعنی آنچه را که شما می بینید، در دل شما اثری دارد و در دل معنا پیدا می کند. پس نور چشم، نورِ نورِ دل است و نورِ دل، نورِ نوری دیگر است، و همین طور به صورت لایه لایه، نورِ نورِ نور داریم تا به نور حق تبارک و تعالی برسیم.

[اینجاست که] دوباره بر می گردیم به آن آیه شریفه که: « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ». همچنین شما به کتاب «مشکاة الانوار» غزالی اشاره کردید که یکی از بهترین کتاب های ایشان بوده و در تفسیر همین آیه نور نوشته شده است. البته این سهروردی بوده که از غزالی استفاده کرده است، چون می دانید که غزالی از نظر زمانی قبل از سهروردی بوده است. سهروردی کتاب مشکاة الانوار را دیده بوده است و آن را ستایش می کند. البته مشرب سهروردی از مشرب غزالی جداست؛ او یک حکیم اشراقی متألّه است، در حالی که غزالی صبغه اشعری دارد، اگر چه در آخر به عرفان کشیده شد و اشعریت را کنار گذاشت.

مع ذلک، غزالی روی مسئله نور خیلی مانور داده است و عجیب آن است که خود شیخ الرئیس ابوعلی سینا هم که قبل از همه اینها بوده درباره این آیه شریفه قرآن [= آیه 35 سوره نور] تفسیری نوشته است. [لازم به یادآوری است که] ابن سینا همه قرآن را تفسیر نکرده، ولی چند آیه از آیات قرآن، از جمله آیه نور را تفسیر کرده است. ابن سینا، قبل از غزالی و قبل از سهروردی، تفسیر بسیار زیبایی بر آیه نور نوشته است.

بنابراین، طبق همان بیانی که عرض کردم، نور از نور حسی که همین نور ظاهر و همین چراغ و خورشید است و چشم ما آن را درک می کند شروع می شود و بعد از آن، نور باطن و نور دل است و بعد از نور دل، نور سرّ ضمیر است تا [سرانجام] به نور حق می رسد. پرده اندر پرده نور هست و ما هرچه که به باطن می رویم، به نور شعشعانی تری می رسیم؛ یعنی آن نور، وسیع تر و شعشعانی تر و خیره کننده تر است. تا [بالاخره] می رسیم به نور حق تعالی که ظهور مطلق و در کمال روشنایی است.

به قول حکیم متألّه متأخر خودمان، مرحوم حاجی سبزواری، که می گوید خداوند در اثر کمال نورانیت و کمال شعشعانی بودن، مختفی است. [عین عبارت او این گونه است که می فرماید:] « يا مَن هُوَ اخْتَفي لِفَرطِ نُورِه / اَلظّاهِرُ الباطِنُ في ظُهُورِه »[2] . یعنی روشنایی و درخشندگی [خداوند] آن قدر شدید است که از شدت روشنایی و درخشندگی پنهان است. گاهی می شود که شدت درخشندگی، موجب پنهانی شود، چنانکه در مورد حق تبارک و تعالی چنین اتفاقی افتاده است.

*       حکیم سبزواری است که در شرح خود بر اسفار، از این کتاب ها [= کتاب های بزرگانی چون ابن سینا و سهروردی و غزالی درباره نور] استفاده می کند و معتقد است آن چیزی که حلقه این بزرگان را در طول تاریخ و در وادی سیر و سلوک باطنی به یکدیگر پیوند می دهد، همین آیات نوری قرآن کریم است.

حکمة الاشراق سهروردی، خیلی زیباست. ایشان معتقد است آن حسی که در وجود انسان وجود داشته و قابلیت آن را دارد که این نور را درک و از آن لذت برده، ارتزاق بکند، همان عقل انسان است. او معتقد است که هر قوه ای در انسان، از چیزی لذت می برد؛ مثل قوه شهوانی و حتی قوه غضب که خشم، همان لذت اوست، لذا می گوید که این لذت [= لذت ادراک نور الهی] فقط با عقل قابل ادراک است؛ یعنی اگر انسان عقل را به ادراک شهودی برساند، آنگاه دائماً در لذت است. جناب حافظ هم می فرماید:

ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / ای بی خبر از لذت شرب مدام ما [3]

این خیلی حرف است! معمولاً ما از «باده» انتظار شراب و مستی داریم، اما حافظ می گوید: ساقی به نور باده برافروز جام ما. این نور، همه چیز از جمله عقل و حس و را نور می کند.

خب همان طور که عرض کردم، در حقیقت خود عقل نور است و طبیعتاً از امور نورانی هم لذت می برد. در واقع وقتی ما می گوییم که عقل یک قوه است، قدری اشتباه می شود؛ وقتی ما می گوییم «قوه عقلیه» آنگاه فکر می کنیم که عقل هم یک قوه مانند سایر قواست؛ مثل قوه باصره، قوه هاضمه و . اما به یک معنی عقل قوه نیست، بلکه عقل سرّ سویدا و همه چیز آدمی است. اصلاً ما نباید عقل را یک قوه در مقابل سایر قوا بدانیم؛ این یک اشتباهی است که اتفاق افتاده است. یعنی من چیزی بالاتر از عقل نیستم، [یا به عبارت دیگر] من خودم از عقلم بالاتر نیستم.

اگر وجود انسان را به یک هرم تشبیه کنیم، از نظر هندسی عقل در رأس این هرم قرار دارد. بلندترین جایگاه انسان، عقل اوست. چه چیزی در وجود انسان از عقل بالاتر است؟ هیچ چیز! رأس هرم هستی انسان، ادراک عقلانی است و وقتی که به ادراک عقلانی می رسد، در واقع به قله نور رسیده است. پس اگر با این نورانیت عقل، سایر ادراکات نیز روشن می گردد، [در نتیجه] همه چیز تحت نورانیت عقل قرار می گیرد، و اگر همه چیز تحت احاطه و شعشعانیت این نور قرار گرفت، التذاذ و بهجت دائم نیز همان است.

یک جمله ای از عین القضاة است اگر به خاطر داشته باشم که می گوید: اگر آگاهی – یعنی همان آگاهی عقلانی – را بر دیواری رسم کنند – البته نورانیت عقل را نمی توان ترسیم کرد – هیچ کس آن را نبیند مگر اینکه از شدت جمال بمیرد! یعنی مبهوت می شود و طاقت تحمل آن را نخواهد داشت.

*       عین القضاة از پایه گذاران مکتب جمال است؟

بله، مکتب جمال. و او تحت تأثیر مکتب عرفانی شیخ احمد غزالی است؛ شیخ احمد، برادر کوچک محمد غزالی.

[1] اشاره به: مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۲ هم در بیان مکر خرگوش:
نور نور چشم خود نور دلست / نور چشم از نور دلها حاصلست
باز نور نور دل نور خداست / کو ز نور عقل و حس پاک و جداست
شب نبد نور و ندیدی رنگها / پس به ضد نور پیدا شد ترا
دیدن نورست آنگه دید رنگ / وین به ضد نور دانی بی‌درنگ
رنج و غم را حق پی آن آفرید / تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید
پس نهانیها بضد پیدا شود / چونک حق را نیست ضد پنهان بود
که نظر پر نور بود آنگه برنگ / ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
پس به ضد نور دانستی تو نور / ضد ضد را می‌نماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود / تا به ضد او را توان پیدا نمود
لاجرم ابصار ما لا تدرکه / و هو یدرک بین تو از موسی و که

[2] برگرفته از منظومه حاج ملاهادی سبزواری

[3] حافظ، غزلیات، غزل شماره 11

 

اصول زندگي...
ما را در سایت اصول زندگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 219 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 1:46