آشنایی با قرآن و تاریخچه آن

ساخت وبلاگ

قرآن

اشاره

قرآن: اين لفظ در اصل مصدر است بمعني خواندن. چنانكه در بعضي از آيات معناي مصدري مراد است: مثل إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ قيامت: 17- 18.

قرآن در اينجا مصدر است مثل فرقان و رجحان و هر دو ضمير راجع بوحي اند يعني در قرآن عجله نكن زيرا جمع كردن آنچه وحي ميكنيم و خواندن آن بر عهدۀ ماست … و چون آنرا خوانديم از خواندنش پيروي كن و بخوان.سپس قرآن علم است بكتاب حاضر كه بر حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله نازل شده باعتبار آنكه خواندني است و آن مصدر از براي مفعول (مقروّ) است، قرآن كتابي است خواندني بايد آنرا خواند و در معانيش دقّت و تدبّر نمود بنظر نگارنده همان خواندن سبب تسميۀ اين كتاب عظيم باين نام است. چنانكه خود قرآن بخواندن آن كاملا اهميّت ميدهد: وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ نمل: 92. وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا؛ مزمّل: 4. فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ؛ مزمّل: 20. بعضي ها قرآن را در اصل بمعني جمع گرفته اند كه اصل قرء بمعني جمع است در اينصورت مي توانند بگويند كه: آن مصدر از براي فاعل است قرآن يعني جامع حقائق و فرموده هاي الهي. ولي با ملاحظۀ آنچه گذشت معناي اول مقبول تر بلكه منحصر بفرد است. الميزان نيز آنرا اختيار كرده است.[1]

اوصاف قرآن؛

خداوند در قرآن اوصافي براي قرآن ذكر ميكند كه مبيّن مقام شامخ اين كتاب الهي است و موقعيّت و عظمت آنرا بطور واضح متجلي ميسازد از قبيل:

1- لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ بقره: 2.2- هُديً لِلنّاسِ بقره: 185 .3- قُرْآنٍ مُبِينٍ حجر: 1 .4- وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ حجر: 87 .5- إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء: 9 .6- شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ اسراء: 82 .7- وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ يس: 2 .8- بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ بروج: 21 .9- إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ واقعة: 77 .10- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فصلت: 42 .11- إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ تكوير: 27 .12 تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ نحل: 89 .13- وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ فصلت: 41.

اينها نمونه اي از اوصاف حميدۀ قرآن مجيد است، با توجّه بآنها خواهيم ديد كه اين كتاب سبب سعادت هر دو جهان و رشحه اي از رحمت واسعۀ خداوند بر بندگان است. مسلمانان بايد در فرا گرفتن و عمل بآن آنچه مي توانند سعي كنند تا سعادت هر دو جهان يابند.[2]

اعجاز قرآن،

معني اعجاز قرآن آنست كه بشر از آوردن نظير آن عاجز و ناتوان است، قرآن از اول نزول پيوسته اين مطلب را يادآوري كرده و گويد: بشر از آوردن نظير من ناتوان است. و اگر عاجز نيست يك سوره مانند مرا بياورد اين حريف طلبي قرآن و آن زبوني اهل سخن و خاصّه فصحاي عرب دليل بارز اعجاز آن است.[3]

1- قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً اسراء: 88. بگو اگر انس و جنّ جمع شوند كه نظير اين قرآن را بياورند نميتوانند هر چند با همديگر همكاري كنند.

2- أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ … فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ طور: 34 .

3- وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ … فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ … بقره: 22 و 23.آيه در مقام تعجيز انسان حتي از آوردن يكسوره است و با نفي ابدي ميگويد وَ لَنْ تَفْعَلُوا و هرگز نميتوانيد و آن دليل است كه در آينده نيز اين كار امكان نخواهد داشت ايضا آيۀ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ … يونس: 38. در مقام تعجيز است.

4- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ … فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ … هود: 13 و 14. در اينجا صحبت از آوردن ده سوره است و جملۀ أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ روشن ميكند كه خدا علم قرآن سازي را ببشر نداده است. آيۀ اول در مقام تعجيز شامل يك آيه هم ميشود زيرا كلمۀ قرآن بهمۀ قرآن و بابعاض آن اطلاق ميشود، و آيۀ اول از آيات مكّي است، آنوقت همۀ قرآن نازل نشده بود. ولي باز فرموده «هذَا الْقُرْآنِ» با وجود اين بنظر نگارنده منظور قرآن از مبارزه طلبي مجموع قرآن يا چند سوره يا يك سوره يا چند آيه است نه نسبت به فرد فرد آيات مثل إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ مثلا و در قرآن «فَأْتُوا بِآيَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» نيامده است.[4]

وجوه اعجاز قرآن؛

دربارۀ جهات اعجاز قرآن كه اجتماع آنها بشر را از آوردن مثل آن عاجز كرده در المنار وجوه زير را نقل ميكند:[5]

1- اشتمال قرآن بر نظم و وزن عجيب و اسلوبي كه غير از اسلوب بلغاء و فصحاست اسلوبي كه در آن زمان معمول نبود و كاملا بديع و بي سابقه است.

2- بلاغت قرآن كه بلاغت و فصاحت سخن سرايان هيچ وقت به بلاغت آن نرسيد و احدي از اهل بيان در اين مطلب شكّ نكردند. (قرآن با بلاغتي القاء مطلب ميكند كه ديگران از القاء مطلب با آن بيان عاجزاند).

3- اشتمال قرآن بر اخبار غيبي نسبت بگذشتگان و نسبت بآينده. مثل خبر از غلبۀ روم بر فارس كه بعدا تحقق يافت و اخبار از وضع و آيندۀ منافقان كه مو بمو جاي خويش را ميگرفت.

4- سلامت قرآن از اختلاف و تعارض و تناقض در طول مدت 23 سال. وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء: 82. (دربارۀ اين مطلب توضيح بيشتري خواهيم داد).

5- اشتمال قرآن بر علوم الهيّه و عقائد دينيّه، و احكام و فضائل و اخلاق و قواعد سياسي و مدني.

6- اينكه هيچ يك از گفته هاي قرآن قابل نقض و ابطال نيست و هر چه گفته هميشه حق و صدق بوده و خواهد بود.

7- در قرآن مسائلي مطرح و تحقيق شده كه بر بشر آنروز مجهول بود مثل: وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ- … أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ- … ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ- … وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ و امثال اينها (المنار ذيل آيه 23 بقره باختصار).[6]

در الميزان از وجوه گذشته وجه دوم، سوم، چهارم، و پنجم را بطور مشروح ذكر و بررسي ميكند و وجه ديگري مي افزايد و آن اينكه آوردن چنين قرآني از كسيكه درس نخوانده و معلّم نديده غير ممكن است. مرحوم مجلسي در بحار ج 17 صفحۀ 159 ببعد اقوال را در اين باره بطور مبسوط جمع كرده است.

ناگفته نماند: خلاصۀ آنچه تا اينجا در وجه اعجاز گفته شد اين است كه قرآن مجموعا معجزه است و بشر از آوردن مثل آن ناتوان مي باشد، اين از هر جهت قابل قبول است زيرا با ملاحظۀ وجوهي كه مجملا نقل شد آوردن نظير قرآن از بشر ساخته نيست. ولي قرآن همانطور كه نسبت بتمام آن اعجاز است و مبارز طلبي كرده نسبت بده سوره (بعشر سور) و حتي بيك سوره نيز مبارز طلبي كرده است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» اما وجوهيكه از المنار و الميزان نقل شد همه را در سورۀ كوثر مثلا نمي توان يافت با آنكه اين سوره هم معجزه است. با استفاده از خود قرآن مي شود گفت وجوه عمدۀ اعجاز دو چيز است يكي تركيب آنگونه الفاظ با حفظ آنگونه معاني. ديگري عدم وجود اختلاف در آن. اينك اين دو وجه را بررسي ميكنيم:[7]

1- ما در آوردن نظير قرآن اگر نظم و اسلوب الفاظ را در نظر بگيريم و بخواهيم الفاظي در نظم و ترتيب قرآن بسازيم معاني از دست خواهد رفت يعني معاني خيلي سبك و خنده آور خواهد شد و اگر معاني خوب را در نظر بگيريم الفاظ را در اسلوب قرآن نتوانيم جمع كرد.مثلا از مسيلمۀ كذاب لعنه اللّه در تاريخ كامل ج 2 ص 244 و سفينة البحار نقل شده كه در مقابله با سوره مرسلات و ذاريات گفت: و المبديات زرعا.و الحاصدات حصدا. و الذاريات قحما. و الطاحنات طحنا. و الخابزات خبزا. و الثاردات ثردا. و اللاقمات لقما … اين فرومايه بتقليد از سبك قرآن الفاظي چند قالب زده ولي معني آنها چنين در آمده: قسم بآشكار كنندگان كشت، قسم بدروگران، قسم بپاشندگان گندم، قسم بآرد كنندگان، قسم بنانواها، قسم به آبگوشت پزان، قسم بآنانكه لقمه بر دهان ميگذارند … در تنظيم الفاظ آنچه قدرت داشته بكار برده ولي ملاحظه ميشود كه معاني چقدر مضحك و سند رسوائي گوينده است و همۀ كارهاي بالا را بزنان مختص كرده است.اين راجع بالفاظ و اگر معاني خوب در نظر گرفته شود قهرا الفاظ در اسلوب قرآن جمع نخواهد شد ظاهرا روي اين حساب است كه فرموده: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» يعني حتي يك سورۀ كوچك مثل سورۀ كوثر هم قدرت آوردن نداريد و با جملۀ «وَ لَنْ تَفْعَلُوا» روشن ميكند كه اين كار از بشر ساخته نيست و نخواهد بود و با جملۀ «فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ» بيان ميكند كه اين زائيدۀ علم خداست و شما آن علم را نداريد «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلًا».از اينجاست كه نگارنده احتمال ميدهم نظر قرآن در تعجيز بيشتر باسلوب كلام با حفظ معاني صحيح و حقيقي آنست گرچه وجوه نقل شده از المنار و الميزان نيز كاملا واقعي و مقبول است، ولي چنانكه گفته شد آنوجوه راجع بمجموع قرآن است نه هر سوره.[8]

2- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء: 82. اين آيه راجع بمجموع قرآن و در عين حال قابل دقت است، توضيح اينكه بشر از اول ادراك تا آخر عمرش در يك حال، يك عقيده، و يك رأي نميماند نظر او نسبت بدوران عمر و نسبت به پيشامدها تغيير مييابد، بزرگان عالم و سياستمداران دنيا را مي بينيم كه هر چند روز يا چند ماه يا لا اقل چند سال در عقايد و تصميمات خويش تجديد نظر ميكنند و آنچه ديروز حق و مطابق واقع مي ديدند امروز تخطئه ميكنند و بر آن خط بطلان ميكشند، نهرو نخست وزير متوفي هندوستان نامه هاي متعددي بدخترش نوشت روزي كه خواستند آنها را بصورت كتاب بنام نگاهي بتاريخ جهان چاپ كنند راضي شد و گفت: ولي اگر امروز آنها را مي نوشتم طور ديگري مي نوشتم ولي من ديگر آن فرصت را ندارم. كسي اگر كتابي بنويسد و بيست سال بعد بخواهد آن كتاب را بار ديگر بنويسد و چاپ كند ناممكن است تغييري در آن ندهد و بگويد همانطور كه بيست سال قبل نوشته ام احتياج بتجديد نظر ندارد، همينطور است هر فرد فرد بشر نسبت بكارها و افكار خويش در دوران زندگي پس بشر نميتواند از خود رويّه هائي راجع بهمۀ شئون زندگي و غيره، ايجاد كرده و تا آخر عمر در آنها ثابت و يكنواخت بماند حتما مقدار كثيري از آنها و يا همۀ آنها را تغيير خواهد داد، حال اگر بشري پيدا شد و در عرض 23 سال عقائدي و روشهائي نسبت بهمۀ شئون زندگي اظهار كرد و تا پاي جان از آنها دفاع نمود و از هيچ يك هم در آنمدت بر نگشت خواهيم دانست كه آنها از خودش نيست و گرنه بشر چنين ساخته نشده است. «وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً».[9]

وجه ديگر

كتابهائي كه در دنيا نوشته مي شود از حيث مطالب سبك بخصوصي دارند، مثلا آنكه در جغرافيا نوشته ميشود از اول تا آخر جغرافيا است و آنچه در تاريخ نوشته ميشود همه اش تاريخ است و اگر مثلا در دو رشته باشد در دو بخش جداگانه نوشته ميشود. ولي قرآن طوري نازل شده كه آميخته است در يك آيه و يك سوره مي بيني هم مطلب علمي است هم اشاره بمعاد، هم فضيلت اخلاقي و هم تهديد ظالمان و غيره و آوردن چنين كتابي با اين طرز از طاقت بشر خارج است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» با اطلاقش باين حقيقت نيز شامل ميباشد.[10]

عدم تحريف در قرآن؛

اين مسئله كه در قرآن تحريف هست يا نيست باختلاف قرائتها و اختلاف بعضي از كلمات و حركات راجع نمي باشد كه چنين چيزهائي هست و ضرري بقرآن مجيد ندارد، موضوع عمده در اين باره دو چيز است:

1- آيا در قرآن فعلي مطالب اضافه هست و مقداري از آن از كلام خداوند نيست بلكه بر آن اضافه شده است يا نه؟

2- آيا در قرآن فعلي نقيصه هست و مقداري از آن از بين رفته و آنچه در دست ماست قسمتي از قرآن اصلي است يا نه؟ تحريف بمعناي اول باجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش ضروري است و قرآن فعلي همه اش كلام خداست بدون شبهه.[11]

در مقدمۀ مجمع- البيان در فنّ پنجم فرموده باجماع مسلمين در قرآن زيادت نيست، در الميزان ج 12 ص 111 فرموده: بر نفي زيادت با اجماع استدلال كرده اند، در البيان فرموده تحريف بمعني زيادت باجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش بضرورت ثابت است.امّا تحريف بمعناي دوم (وجود نقيصه در قرآن) متسالم عليه ميان مسلمين آنست كه اينگونه تحريف در قرآن نيست و اين قول حق است و دلائلش بعدا نقل خواهد شد.در البيان ص 218 ميگويد: معروف ميان مسلمانان عدم وقوع تحريف در قرآن است و اينكه قرآن موجود در دست ما همۀ قرآن است كه بر پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله نازل شده، بسياري از بزرگان بر اين عقيده تصريح كرده اند از جمله صدوق محمد بن بابويه كه قول بعدم تحريف را از معتقدات اماميه شمرده از جمله شيخ طوسي در اول تفسير «تبيان» و آنرا از استادش علم الهدي با استدلال قاطع نقل مي كند، هكذا مفسر شهير طبرسي در مقدمۀ مجمع البيان، ايضا شيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب «كشف الغطاء» و نيز علامۀ شهشهاني در بحث قرآن از كتاب «عروة وثقي» و نيز قول بعدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده، از جمله محدث كاشاني در دو كتابش (وافي ج 5 ص 274 و علم اليقين ص 130) همچنين علامه شيخ محمد جواد بلاغي در مقدّمۀ تفسير «آلاء الرحمن».[12]

نگارنده گويد: اگر در اقوال بزرگان اهل تفسير و غيره تفحص كنيم كمتر كسي خواهيم يافت كه قائل بتحريف بمعني نقيصه باشند مگر بعضي از آنانكه خيلي سطحي و ساده اند ولي دانشمندان بزرگ اسلامي كه عده اي از آنها نام برده شد و بزرگاني همچون علامۀ طباطبائي در الميزان و غيره و علامۀ خوئي در «البيان» و نويسندگاني امثال فريد وجدي در دائرة المعارف و غيره و غيره بجنگ اينگونه اشخاص نادر شتافته اند، البته با دلائل قاطع كه نقل خواهد شد.

عده اي از محدّثين شيعه و جمعي از محدّثان اهل سنت قائل شده اند كه در قرآن تحريف وجود دارد و مقداري از آن حذف شده است، در مقدمۀ مجمع اين قول را بجمعي از علماء شيعه و عده اي از حشويّۀ اهل سنت نسبت داده است، حشويّه چنانكه در دائرة المعارف وجدي است گروهي از معتزله هستند كه بظواهر قرآن تمسّك كرده و قائل بجسم بودن خدااند. منسوبند به حشو يعني مردمان رذيل.[13]

دلائل عدم تحريف؛

دليل قائلين بوجود تحريف رواياتي است كه از طرق شيعه و اهل سنّت وارد شده كه نقل و ردّ آنها در اين كتاب مهم نيست طالبان تفصيل بكتب مفصل رجوع كنند از جمله الميزان ج 12 ص 106 ببعد و البيان آية اللّه خوئي فصل «صيانة القرآن من التحريف» ولي مقداري از دلائل عدم تحريف بقرار ذيل است:

1- إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر: 9. مراد از «الذّكر» قرآن است و چند آيه قبل فرموده: وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ. در اين آيه خداوند با قاطعيّت تمام فرموده: قرآن را ما نازل كرده ايم و ما حتما حافظ و نگهدارندۀ آن هستيم با دو تأكيد «انّ» و «لام» پس مطمئنا خداوند آنرا از نقصان و زيادت و از هر جهت ديگر محفوظ خواهد داشت. بعضي احتمال داده اند كه ضمير «لَهُ» بحضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله راجع است ولي اين قول بر خلاف ظاهر است و هر كس در آيه دقت كند يقين خواهد كرد كه مراد از «لَهُ لَحافِظُونَ» حفظ قرآن و «لَهُ» بر قرآن راجع است.[14]

2- وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ فصلت: 41- 42. مراد از «بَيْنِ يَدَيْهِ» زمان نزول و از «مِنْ خَلْفِهِ» زمان بعد است يعني او كتاب با عزّتي است كه نه حالا و نه در آينده باطل را بر آن راه ندارد تا بواسطه زيادت و يا نقصان و يا بهر شكل ديگري بر آن راه يافته و از حجيّت بياندازد.اين قولي است قطعي كه خداوند قرآن را از راه يافتن باطل بركنار كرده است و اگر نقصي در آن راه يابد بر خلاف آن خواهد بود.[15]

3- حديث ثقلين كه فريقين بطور متواتر از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نقل كرده اند فرمود: «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا انّهما لن يفترقا حتّي يردا علي الحوض» من در ميان شما دو چيز مهم و گرانقدر ميگذارم كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من اند هر گاه بآندو چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد بود آندو هيچگاه از هم جدا نميشوند تا در حوض پيش من آيند.اين حديث وجوب تمسّك بقرآن را ايجاب ميكند بايد قرآن تحريف نشده باشد و گرنه تمسّك بكتاب محرّف معنائي ندارد و از ضلالت باز نميدارد، جمله «انّهما لن يفترقا» معيّن ميكند كه كتاب و اهل بيت تا قيامت باقي است پس تا قيامت بايد اهل بيت و كتاب باشند و از هم جدا نشوند ولي بودن يكي از اهل بيت همواره ضروري نيست مخصوصا در زمان غيبت بلكه بودن احاديث آنها و بودن مجتهدين كه حافظ و راوي احاديث اند كافي است و تمسّك باهل بيت محقق ميشود ولي تمسّك بقرآن ميسّر نيست مگر با وصول بقرآن، بدين طريق ميدانيم كه قرآن دست نخورده ميان ما موجود است و زيادت و نقصاني در آن نيست.هكذا سائر روايات كه در بيان صحّت و سقم اخبار تطبيق آنها را با قرآن لازم دانسته است، ايضا رواياتيكه ميگويند امامان عليهم السلام در استفاده از احكام و غيره بر قرآن موجود استناد كرده اند.در آينده خواهيم گفت: قرآنيكه امير المؤمنين عليه السّلام نوشته فرقش با قرآن فعلي فقط در ترتيب سوره ها است، در البيان ميگويد: اينهم باطل است كه بگوئيم قرآن در نزد امام غائب عليه السّلام محفوظ و موجود است زيرا وجود واقعي آن در تمسك امت كافي نيست.[16]

4- از جملۀ براهين كه اقامه كرده اند اينست: قرآن مجيد اوصافي براي خود بيان ميدارد كه آن اوصاف در قرآن فعلي وجود دارد مثلا ميگويد إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ؛ اسراء: 9. قرآن مردم را باستوار ترين راه هدايت ميكند. قرآن براي مؤمنان شفاست و كافران را جز خسران نيافزايد (اسراء: 82) اگر جنّ و انس جمع شوند قدرت آوردن چنين قرآني را ندارند اسراء: 88. قرآن ببني اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن اختلاف دارند حكايت ميكند (نمل: 76) قرآن بتمام مردم هادي و راهنماست (بقره: 185) قرآن هدايت براي متقين است (بقره: 2) آيا در قرآن تدبّر نميكنند يا در قلوبشان قفل هائي است (محمد: 24) از خداوند براي شما نور و كتاب روشن آمده است (مائده: 15) و صدها نظير اين آيات در مطالب دنيا و آخرت. ما آنگاه كه در قرآن موجود دقت مي كنيم تمام اين اوصاف را در آن مي يابيم و در نتيجه مي دانيم كه از قرآن كم نشده است.

5- فريد وجدي در دائرة المعارف، اهتمام مسلمين را در حفظ و تأليف و تعليم قرآن دليل عدم تحريف آن دانسته و گويد اهتمامي كه مسلمين بر قرآن داشتند احتمال نقصان آنرا از ميان بر مي دارد. اين همان دليل متقني است كه مرحوم علم الهدي (بنا بر آنچه در مقدمۀ مجمع البيان است) بدان تمسّك جسته و فرمايد:

علم بصحت قرآن مانند علم بوجود شهرها و وقايع بزرگ … است … علماء مسلمين در حفظ و حمايت آن كوشيده اند … چطور ممكن است كه با آن عنايت صادقه و ضبط شديد تغييري يا نقصاني در آن راه يابد (مختصر آنچه دو دانشمند فوق گفته اند) علامۀ طباطبائي در كتاب «قرآن در اسلام» ص 115 در اين زمينه فرموده: آيات قرآني در دست عامۀ مسلمانان بود و براي نگهداري آنچه داشتند كمال جديّت را بخرج مي دادند علاوه بر آن گروه زيادي از صحابه و تابعين قراي قرآن بودند كه كاري جز آن نداشتند و جمع آوري قرآن در يك مصحف جلو چشم همه انجام ميگرفت و همگان مصحفي را كه آماده نموده در دسترسشان گذاشتند پذيرفتند و نسخه هائي از آن برداشتند و ردّ و اعتراض نكردند … علي عليه السّلام با اينكه خودش … قرآن مجيد را بترتيب نزول جمع آوري كرده بود و بجماعت نشان داده بود … مصحف دائر را پذيرفت و تا زنده بود حتي در زمان خلافت خود دم از خلاف نزد.[17]

كاتبان وحي؛

ابو عبد اللّه زنجاني در تاريخ قرآن مي نويسد: مورّخين عرب همه اتّفاق دارند بر اينكه خطّ بواسطۀ حرب بن اميّة بن عبد شمس بمكّه داخل شده و آنرا اين شخص در سفرهائي كه نموده از چند تن فرا گرفته بود كه از آنجمله بشر بن عبد الملك برادر اكيدر صاحب دومة الجندل بوده. بشر با حرب بن اميّه در مكّه حضور يافته و دختر او صهبا را بزني گرفت و بجمعي از اهل مكه خطّ آموخت و از دنيا رفت.جرجي زيدان در تاريخ آداب اللغة العربيّه ج 1 ص 227 آنچه مرحوم زنجاني دربارۀ بشر بن عبد الملك گفته نقل ميكند بعد ميگويد: پس عدّه اي كثير از قريش در وقت ظهور اسلام نوشتن بلد بودند … اسلام آمد در حاليكه خطّ در حجاز معروف ولي غير شايع بود و آنوقت در مكّه فقط در حدود 14 نفر نوشتن بلد بودند كه عبارت بودند از علي بن ابي طالب، عمر بن خطاب، طلحة بن عبيد اللّه، عثمان بن سعيد، ابان بن سعيد، يزيد بن ابي سفيان، حاطب بن عمرو، علاء بن حضرمي، ابو سلمة بن عبد الاشهل، عبد اللّه بن ابي سعد بن ابي سرح، حويطب بن عبد العزي، ابو سفيان، معاويه، و جهيم بن صلت.[18]

فريد وجدي در دائرة المعارف مادّۀ «خطّ» ميگويد: خطّ تا نزديكي هاي ظهور اسلام در ميان عرب حجاز نبود … بعضي از آنها بعراق يا شام سفر كرده و خطّ نبطي و عبري و سرياني را ياد گرفتند و كلام عربي را با آنها نوشتند، پس از آمدن اسلام از خطّ نبطي خطّ نسخ و از سرياني خطّ كوفي بوجود آمد، وجدي آنگاه بجريان بشر بن عبد الملك كه گذشت اشاره كرده و گويد: وقت آمدن اسلام نوشتن را در عرب جز 14 نفر (بضعة عشر) نميدانستند از جمله علي بن ابي طالب، عمر، عثمان، ابو سفيان، معاويه، طلحه و ديگران بودند. ابو عبد اللّه زنجاني در تاريخ قرآن ص 44 ترجمۀ سحاب عدد نويسندگان وحي را كه با خطّ نسخ معمول آن زمان در مكّه و مدينه قرآن را بمحض نزول مي نوشتند چهل و سه نفر ذكر كرده و 29 نفر از مشهوران آنها را نام برده از آنجمله علي بن ابي طالب عليه السّلام زيد بن ثابت، زبير بن عوام، عبد اللّه بن ارقم، عبد اللّه بن رواحه، ابيّ بن كعب ثابت بن قيس، ابو سفيان، معاويه، خالد بن وليد و عمرو بن عاص است.[19]

ناگفته نماند خالد بن وليد و عمرو بن عاص در سال هفتم هجرت شش ماه بفتح مكّه مانده اسلام آوردند معاويه و پدرش ابو سفيان پس از فتح مكّه با سلام داخل شدند، اينان تا قدرت داشتند با اسلام جنگيدند و آنگاه كه صيت و غلبۀ اسلام را ديدند بآن روي آوردند و آنوقت فقط در حدود دو سال از عمر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مانده بود، من احتمال نزديك بيقين دارم كه اين روسياهان كه همواره نان را بقيمت روز ميخوردند براي اينكه براي خود در ميان مسلمانان جا باز كنند چند آيه يا سوره را نوشته و خود را كاتب وحي قلمداد كردند يعني رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ما را هم بحساب گرفته است و گرنه اعتبار آنها كمتر از آن بود كه آنحضرت كتابت وحي را بايشان محوّل كند وآنگهي آنوقت در حدود نود درصد قرآن نازل شده بود بنظر بعضي: معاويه فقط بعضي از نامه هاي آنحضرت را نوشته است.در تاريخ قرآن آمده: از اين نويسندگان دو نفر بيشتر ملازمت حضور و نوشتن قرآن را داشتند كه آندو علي بن ابي طالب عليه السّلام و زيد بن ثابت بود.جرجي زيدان ميگويد: در عهد رسول خدا از همه بيشتر علي بن ابي طالب، عبد اللّه بن مسعود، ابو الدرداء معاذ بن جبل، ثابت بن زيد و ابي بن كعب … بتدوين قرآن عنايت داشتند (تاريخ آداب اللغة العربيّه ج 1 ص 225) او اين مطلب را در تاريخ تمدن اسلام ج 3 ص 83 ترجمۀ جواهر كلام نيز گفته است.[20]

قرآن روي چه چيز نوشته ميشد؛

جرجي زيدان در تاريخ تمدّن اسلام مينويسد: قلم را از ني ميساختند و مركب را كه مداد ميگفتند از گرد ذغال و يا گرد سياه ديگري تهيّه كرده مايع لزجي مثل صمغ و مانند آن بآن ميافزودند. امّا كاغذ اعراب در ابتداء پوست بود كه آنرا رقّ ميگفتند گاه هم روي پارچه مينوشتند و مشهورترين آن، پارچۀ بافت مصر بنام قباطي بود و معلّقات سبع پيش از اسلام بر روي همان پارچه نوشته شده بود، هر گاه پارچه يا پوست بدست نمياوردند روي چوب يا استخوان يا سنگ يا سفال و مانند آن مينوشتند در ج 3 ص 83 همان كتاب هست: هر آيه و سوره كه نازل ميشد آنرا كاتبان وحي روي تكه هاي پوست يا استخوانهاي پهن مانند كتف و دنده ها يا روي ليف خرما و يا روي سنگهاي پهن سفيد مينوشتند، در تاريخ قرآن ص 47 پارچه و حرير را اضافه كرده و گويد آنها را صحف ميگفتند، و يك كتاب از اينگونه صحف براي پيغمبر نوشته و باو دادند كه حضرت آنها را در خانۀ خود ميگذاشت.از اين نقل معلوم ميشود كه نويسندگان وحي يك نسخه هم بحضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله ميداده اند و آنحضرت آنها را جمع ميكرده است «وافي ج 5 ص 274 در آخر كتاب صلوة از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله (در هنگام وفات) فرمود: يا علي قرآن در پشت سر خوابگاه من در صحيفه ها و حرير و قرطاسهاست آنها را جمع كنيد و نگذاريد قرآن ضايع شود چنانكه يهود تورات را ضايع كردند علي عليه السّلام قرآن را در پارچه اي زرد نوشت و در خانه اش با تمام رسانيد و فرمود تا قرآن را جمع نكنم عبا بدوشم نخواهم انداخت، گاهي شخصي ميخواست دم در آن حضرت را ملاقات كند بدون عبا مي آمد تا قرآن را جمع نمود …[21]

جمع قرآن در يك مصحف؛

در زمان پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بعضي از صحابه تمام قرآن را جمع كرده و بعضي مقداري از آنرا جمع و بعد از وفات آنحضرت تأليف نمودند. محمد بن اسحق در فهرست ميگويد جمع كنندگان قرآن در دورۀ رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله عبارت بودند از امير المؤمنين علي بن ابي طالب، سعد بن عبيد، ابو- الدرداء، معاذ بن جبل بن اوس، ثابت بن زيد بن نعمان، ابي بن كعب، و زيد بن ثابت. در تاريخ قرآن بعد از نقل اين سخن چند روايت از بخاري و اتقان سيوطي و از بيهقي و مناقب خوارزمي و غيره در اين زمينه نقل كرده است.[22]

ناگفته نماند: آنچه نبايد ترديد كرد اين است كه در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله قرآن بدانگونه كه گفته شد جمع گرديد و حتي يك نسخه از آن در منزل آنحضرت بود كه بعلي عليه السّلام سفارش آنرا كرد، قطع نظر از حافظان قرآن كه آنها را قرّاء ميگفتند و از آن گروه بود كه چهل يا هفتاد نفر در واقعۀ بئر معونه يكجا شهيد شدند.در مجمع البيان از سيد مرتضي علم الهدي نقل ميكند: قرآن در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بصورتيكه امروز هست تأليف شده بود بدليل آنكه: قرآن در آنروز درس خوانده ميشد و همه اش را حفظ ميكردند و آنرا برسول خدا نشان ميدادند و بر وي ميخواندند و عدّه اي مانند عبد اللّه بن مسعود و ابي بن كعب و ديگران آنرا چندين بار بر پيغمبر خواندند (مجمع ج 1 ص 15).[23]

در تاريخ قرآن آمده: آمدي در كتاب الافكار الابكار مي نويسد: قرآن هاي مشهور در دورۀ صحابه قرائت و بر پيغمبر عرض شده بود و مصحف عثمان بن عفّان آخرين قرآن است كه بر حضرت عرض شد … پيغمبر جمعي از قرّاء را براي ياد دادن قرآن بمدينه فرستاد بخاري باسناد خود از برّاء روايت كرده كه گفت: اول كسيكه از ياران پيغمبر پيش ما آمد مصعب بن عمير و ابن امّ مكتوم بود آنها آمده شروع كردند كه قرآن را بما ياد بدهند پس از آن عمّار و بلال آمدند، وقتيكه پيغمبر مكّه را فتح نمود معاذ بن جبل را براي تعليم قرآن در آنجا گذاشت (تاريخ قرآن ص 42 ترجمۀ سحاب).

نگارنده گويد: در اينكه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در كار تدوين و تعليم قرآن دقّت ميفرمودند شكّي نيست و نمايندگاني كه براي تعليم قرآن اعزام و منصوب ميشدند هر يك آنچه از قرآن تا آنوقت نازل شده بود و يا مقداري از آنرا ميدانستند ولي ظاهرا جمع همۀ قرآن در يك پارچه

و يا پوستها بصورت كتاب بعد از رحلت آنحضرت صورت گرفته و پيش از آن بصورت الواح و صحف در نزد كاتبان وحي و يك نسخه هم نزد خود آنحضرت بود.

قرآن پس از رحلت؛

پس از رحلت آنحضرت اولين كسيكه بانزوا پرداخته قرآن را بترتيب نزول در يك مصحف جمع آوري كرد علي بن ابي طالب عليه السّلام بود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه از نوشتن آن فراغت يافت. اين مطلب در گذشته از وافي نقل گرديد و در تاريخ قرآن از اتقان سيوطي و شرح كافي ملا صالح قزويني و در كتاب قرآن در اسلام از اتقان و مصحف سجستاني نقل شده است ابن ابي الحديد در مقدمۀ شرح نهج- البلاغه در حالات علي عليه السّلام گويد: «و هو اوّل من جمع القرآن». پس از يكسال و خرده اي كه از رحلت مي گذشت جنگ يمامه اتفاق افتاد كه در آن هزار و دويست نفر از مسلمين از جمله هفتصد تن از قرّاء قرآن كشته شدند. در كتاب «قرآن در اسلام» عدّۀ آنها را هفتاد تن نقل كرده ولي جرجي زيدان در تاريخ آداب اللغة العربيّه و تاريخ تمدن اسلام آنها را هفتصد نفر از مجموع 1200 تن نقل كرده است. بهر حال مقام خلافت از كشته شدن قرّاء بوحشت افتاده بفكر جمع قرآن افتاد. زيد بن ثابت را مأمور اين كار كردند كه عدّه اي از صحابه تحت تصدّي او سور و آيات قرآن را از الواح و شاخه هاي نخلۀ خرما و قطعات سفيد سنگها و از آنچه در خانۀ پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و در نزد صحابه بود جمع كرده و در يك مصحف قرار دادند. جرجي زيدان در دو كتاب فوق و ابن اثير در تاريخ كامل وقايع سال 30 هجري گويد آن نسخه نزد ابو بكر بود، پس از وي بعمر رسيد و پس از عمر دخترش حفصه آنرا نزد خود نگاه داشت. ولي در «قرآن در اسلام ص 114» فرموده: نسخه هائي از آن باطراف و اكناف فرستاده شد.[24]

در خلافت عثمان بن عفّان بوي خبر دادند كه مردم قرآن را با قرائتهاي مختلف ميخوانند و با همان اختلاف استنساخ ميكنند اهل دمشق و حمص از مقداد، اهل كوفه از عبد اللّه مسعود و ديگران از ديگران قرائتهاي خويش را نقل ميكنند حذيفة بن يمان كه در جنگ ارمنيه و آذربايجان شركت كرده بود ديد ميان مسلمين اختلاف قراآت زياد شده چون بمدينه برگشت دستگاه خلافت را از اين خطر مطّلع ساخت.خليفه دستور داد قرآني را كه بدستور ابو بكر نوشته بودند و نزد حفصه دختر عمر بود بامانت گرفتند، پنج نفر از قرّاء را كه يكي زيد بن ثابت بود مأموريت داد تا نسخه هائي از آن بردارند تا اصل ساير نسخه ها قرار گيرد، چندين نسخه از روي آن نوشته شد، يكي در مدينه ماند، يكي را بمكّه، يكي را بشام، يكي را بكوفه، يكي را ببصره و بقولي يكي را به يمن و يكي به بحرين فرستادند و اين نسخه ها را مصحف امام ميخواندند كه اصل ساير نسخه ها بود آنگاه عثمان دستور داد ساير قرآنها را كه بدست مردم در ولايات بود جمع آوري كرده و هر چه بمدينه رسيد سوزاندند.در تاريخ قرآن هست: عثمان مصحف عبد اللّه بن مسعود و سالم مولي ابي حذيفه را گرفت و بآب شست و نيز نقل ميكند كه 12 نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار شركت داشته اند و نيز نقل ميكند كه ابي بن كعب و عبد اللّه بن مسعود و سالم با اين كار مخالفت كردند ولي عثمان برأي علي بن ابي طالب عليه السّلام اين كار را كرد.[25]

نگارنده گويد در تاريخ كامل ضمن حوادث سال 30 هجري نقل شده: چون امير المؤمنين عليه السّلام در زمان خلافت وارد كوفه شد مردي برخاست و از عثمان انتقاد كرد كه مردم را بر يك مصحف وادار كرد امام عليه السّلام صدا زد: ساكت شو در حضور ما و با رأي ما آنكار كرد اگر بجاي عثمان بودم من نيز همان كار را ميكردم، معلوم ميشود كه امير المؤمنين عليه السّلام بصلاحيت اين عمل رأي داده و حق هم همان بوده است. رجوع شود به تاريخ كامل، تاريخ قرآن، قرآن در اسلام، تاريخ آداب اللغة العربيّه و تاريخ تمدن اسلام.[26]

نزول اولين سوره؛

در مقدمۀ تفسير برهان ج 1 ص 29 از كليني باسنادش از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: اولين چيزيكه برسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نازل شد بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ … تا آخر و آخرين سوره كه نازل شد إِذا جاءَ نَصْرُ اللّٰهِ بود. همين حديث را از صدوق با سندش از حضرت رضا عليه السّلام نيز نقل كرده و فقط در آن «الي آخره» ندارد.واحدي در مقدّمۀ اسباب النزول ص 5 در حدود پنج حديث نقل كرده كه اولين نازل شده سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ است در بعضي ها تا آيۀ پنجم كه عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ است.

در مجمع در تفسير سورۀ علق فرموده: اكثر مفسّران قائل اند كه اولين چيزيكه نازل شد پنج آيه از اول سورۀ علق است و بقولي سورۀ مدّثر و بقولي سورۀ حمد است.[27]

ناگفته نماند: سورۀ نصر بنا بر آنكه نقل شد آخرين سورۀ تمام است كه نازل شده نه آخرين آيه و گرنه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بعد از نزول آن دو سال زندگي كرده است.الميزان نيز اول ما نزل را سوره علق دانسته و بعيد نميداند كه همه اش يكجا نازل شده باشد و در تفسير سورۀ مدثر گفته: آيات سوره تكذيب ميكند كه اولين سوره باشد زيرا آيات صريح اند در اينكه قبل از اين، آنحضرت آياتي بر مردم خوانده بود كه تكذيب كرده بودند، بعقيدۀ اهل سنت ظاهرا آخرين سورۀ نازل شده سورۀ برائت است چنانكه واحدي در مقدمۀ اسباب النزول گفته و از بخاري نيز نقل كرده است.

آخرين آيۀ نازل شده؛

اهل سنّت بروايت براء بن عازب آخرين آيۀ نازل شده را آيۀ يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ … نساء: 176. بروايت ابن عباس وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللّهِ … بقره: 281. و بروايت ابيّ بن كعب لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ … توبه: 128. مي دانند چنانكه واحدي در مقدمۀ اسباب النزول ص 8 نقل كرده است. در مجمع ذيل آيۀ وَ اتَّقُوا يَوْماً … از ابن عباس و سدّي نقل كرده كه آخرين آيۀ قرآن اين آيه است و چون نازل گرديد جبرئيل گفت: آن را در رأس آيۀ 280 (سوره) بقره بگذار، آنگاه از مفسّران نقل كرده كه اين آخرين آيۀ نازل شده است رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله پس از آن بيست و يك روز و بقول ابن جريح نه روز و بقول ديگران هفت شب در دنيا ماند.در تفسير برهان آنرا از واحدي نقل كرده كه آنحضرت بعد از نزول آيه، 21 روز در دنيا ماندند، الميزان آنرا از درّ المنثور نقل و پسنديده است. در كشّاف نيز از ابن عباس نقل كرده و گويد: جبرئيل بآنحضرت گفت: آنرا در رأس آيۀ 280 بقره بگذار. ابن كثير نيز آنرا در تفسير خود آورده است.[28]

تركيب سوره ها؛

بايد دانست تركيب سوره هاي قرآن بدستور رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بوده است چنانكه از مجمع و كشّاف نقل شده كه فرمود آيۀ وَ اتَّقُوا يَوْماً … را آيۀ 281 سورۀ بقره گردانيد حال آنكه بقره در اوائل هجرت نازل شده در مجمع گويد همه اش مدني است مگر آيه 281 وَ اتَّقُوا يَوْماً … كه در حجة الوداع نازل شد و اينكه قرآن فرموده فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ- … فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ روشن ميكند كه سوره ها مفروض و جدا از هم بودند علامۀ طباطبائي فرموده: نميشود انكار كرد كه اكثر سور قرآني پيش از رحلت در ميان مسلمانان دائر و معروف بودند، در دهها و صدها حديث … همچنين در وصف نمازهائيكه خوانده و سيرتيكه در تلاوت قرآن داشتند نام اين سوره ها آمده است و همچنين نامهائي كه براي گروه گروه اين سوره ها در صدر اسلام دائر بوده مانند سور طوال و مئين و مثاني و مفصّلات در احاديثي كه از زمان حيات پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله حكايت مي كنند بچشم مي خورد (قرآن در اسلام ص 112).[29]

شيخ طوسي در امالي نقل كرده: عبد اللّه بن مسعود هفتاد سوره از رسول اكرم و باقي را از علي بن ابي طالب ياد گرفته. بخاري از سلمه نقل نموده كه گفت: عبد اللّه بن مسعود بر ما خطبه خواند و بعد گفت: بخدا قسم كه من از دهان پيغمبر هفتاد و چند سوره گرفتم … (تاريخ قرآن ص 36). ابن عباس گويد: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله تمام شدن سوره را نمي دانست تا آنكه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* نازل مي شد. ابن مسعود گويد ميان دو سوره را آنوقت مي دانستيم كه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* نازل مي شد. (مقدمۀ اسباب النزول واحدي ص 9). نتيجه اينكه تركيب سوره ها و تعيين اول و آخر آنها براهنمائي حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله انجام ميگرفت و كاتبان وحي تركيب آنها را حفظ ميكردند لذا مي بينيم بعضي از سوره ها آخر آياتشان با نون، بعضي ها با الف، بعضي ها با ميم و غيره ختم ميشوند، بيشتر سوره هاي قرآن همه يكبار نازل ميشد و اگر هم در نزول فاصله داشت حضرت جاي آنها را معيّن مي فرمود. چنانكه در آيۀ 281 سورۀ بقره ديديم حال آنكه آن آيه با خود سوره از حيث نزول شايد 9 سال فاصله داشته است.[30]

قرآن بر هفت حرف نازل شده؟؛

در بسياري از روايات اهل سنت وارد شده كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است در صحيح بخاري و مسلم و ترمذي بابي تحت عنوان «قرآن بر هفت حرف نازل شده» منعقد كرده اند. رجوع كنيد به صحيح بخاري ج 6 كتاب تفسير ص 227 و صحيح مسلم ج 1 ص 325 كتاب صلوة و صحيح ترمذي ج ص 193 كتاب قراآت.حديث زير در صحيح بخاري و مسلم هر دو آمده است «عن ابن عبّاس انّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال اقرأني جبرئيل علي حرف فراجعته فلم ازل استزيده و يزيدني حتّي انتهي الي سبعة احرف» جبرئيل قرآن را بر يك حرف بر من آموخت، من پيوسته زيادت ميخواستم و او زياد ميكرد تا بهفت حرف رسيد.[31]

در هر سه كتاب فوق آمده: عمر بن خطاب ميگفت: هشام بن حكيم را شنيدم سورۀ فرقان را مي خواند به قرائتش گوش كردم ديدم آنطور كه رسول خدا بر من آموخته بر خلاف آن مي خواند نزديك بود در نماز بر او حمله كنم ولي صبر كردم تا سلام نماز را داد، از لباسش گرفته گفتم: كي تو را اين سوره آموخت كه مي خواندي؟ گفت: رسول خدا. گفتم دروغ گفتي رسول خدا مرا غير از اين آموخته، او را پيش رسول خدا آوردم گفتم: اين سورۀ فرقان را طوري ميخواند كه بمن آنطور نياموخته اي. فرمود: او را رها كن. بعد فرمود: يا هشام بخوان او همان قرائت را خواند كه در نماز خوانده بود حضرت فرمود: اينطور نازل شده است، بعد فرمود: عمر تو بخوان. من با قرائتي كه بمن آموخته خواندم، فرمود اينطور نازل شده است قرآن بر هفت حرف نازل شده آنچه ميسّر باشد بخوانيد (ترجمه از صحيح بخاري). در صحيح ترمذي آمده: «لقي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله جبرئيل فقال يا جبرئيل انّي بعثت الي امّة اميّيّن: منهم العجوز، و الشّيخ الكبير، و الغلام و الجارية، و الرّجل الّذي لم يقرء كتابا قطّ قال: يا محمّد انّ القرآن انزل علي سبعة احرف» . در اينكه مراد از هفت حرف چيست اختلاف كرده اند. يك قول اين است كه قرآن را ميشود با هفت لفظ خواند بشرط آنكه معني متفاوت نباشد. مثلا در آيۀ فَاسْعَوْا إِلي ذِكْرِ اللّهِ كه در سورۀ جمعه است ميشود «فاسعوا، فامضوا، فاذهبوا» خواند كه هر سه بمعني رفتن است و در آيۀ هَلُمَّ إِلَيْنا احزاب: 18. مي شود «هلم، تعال، عجّل، اسرع» خواند كه همه تقريبا بيك معني اند.[32]

اين وجه در تاريخ قرآن از مقدمۀ تفسير طبري نقل شده بدليل آنچه گويند: عمر، عبد اللّه بن مسعود، ابيّ بن كعب در قرائت قرآن اختلاف لفظي داشتند نزد پيامبر آمدند، قرائت هاي مختلفۀ آنها را تصويب فرمود. در «البيان» گفته: اين مختار طبري و جماعتي است و قرطبي در تفسير خود گفته: مختار اكثر اهل علم همين است. دوم اينكه مراد از هفت حرف هفت قسم است كه در قرآن آمده: امر، نهي، حلال، حرام، محكم، متشابه، و امثال. سوم اينكه مراد هفت لغت فصيح عرب است كه قرآن مطابق آنها نازل شده: لغت قريش، هذيل، هوازن، يمن، كنانه، تميم، ثقيف.[33]

بطلان اين قول؛

اين روايات از نظر شيعه و محققين متاخّرين از اهل سنت مردود و غير قابل قبول است و اين جز بازي با كلام خدا معناي ديگري ندارد كه هر كس مطابق دلخواه خويش كلمات قرآن را عوض كند و شايد بعضي از مسلمانان غير عرب هم بگويند: ما كلمات تركي، فارسي يا غيره را بجاي كلمات عربي مي گذاريم كه در معني يكي اند. بزرگان شيعه از قبيل شيخ طوسي و ابن طاوس و غيرهم بر بطلان آن تصريح كرده اند. [34]

در حديث صحيح از زراره از امام باقر عليه السّلام منقول است: «انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لكنّ الاختلاف يجي ء من قبل الرّواة» و از فضيل بن يسار نقل شده كه بامام صادق عليه السّلام عرض كردم: مردم ميگويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده فرمود: دشمنان خدا دروغ مي گويند، قرآن بر يك حرف نازل شده از جانب خداي واحد «كذبوا اعداء اللّه و لكنّه نزّل علي حرف واحد من عند الواحد (كافي كتاب القرآن باب النوادر حديث 12 و 13). بهترين توجيه براي اين روايات هفت حرف وجه سوم است. چنانكه ابن اثير در نهايه و فيروزآبادي در قاموس هر دو در لغت «حرف» حديث را نقل كرده و گفته اند قرآن بر هفت لغت از لغات عرب نازل شده ولي مراد آن نيست كه در يك حرف (كلمه) هفت وجه جايز است بلكه هفت لغات در مجموع قرآن بكار رفته است (تمام شد).[35]

اما اشكال آنست كه هفت حرف را هفت لغت معني كردن صحيح نيست، وانگهي مضمون روايات مانع از آنست و با معناي اول بسيار مي سازد كه آنهم مردود است، از طرف ديگر از عمر نقل شده كه قرآن بلغت مضر نازل شده و ابن مسعود چون «حَتّي حِينٍ» * را «عتّي حين» خواند، عمر بوي نوشت: قرآن بلغت هذيل نازل نشده قرآن را بمردم با لغت قريش ياد بده نه لغت هذيل (البيان ص 302 نقل از تبيان) و در مفتاح كنوز السنة مادۀ «قرآن» از بخاري و ترمذي نقل شده كه «انزل القرآن بلغة قريش» در صحيح ترمذي آخرين حديث از تفسير سورۀ توبه آمده كه بوقت نوشتن قرآن اختلاف كردند مثلا «التابوت» بنويسند يا «التابوه» عثمان گفت: التابوت بنويسيد كه قرآن بلغت قريش نازل شده.[36]

سوره هاي مكّي و مدني؛

دوران رسالت حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله بدو بخش تقسيم ميشود: دورۀ اول سيزده سال است كه در مكّه مشغول تبليغ بودند، دورۀ دوم ده سال است كه بمدينه هجرت فرموده و در آنمدت دين خود را تكميل فرمودند. آنچه از قرآن در دورۀ اول نازل شده آيات و سوره هاي مكّي نامند، خواه در خود مكّه نازل شده باشد يا نه، و آيات و سوره هائيكه در عرض ده سال بعد نازل گشته مدني نام دارند خواه در خود مدينه نازل گرديده اند يا در جاهاي ديگر. بيشتر قرآن در مكّه در عرض سيزده سال مذكور نازل شده است. در تاريخ قرآن ص 66 از فهرست ابن نديم از ابن عباس روايت شده:[37]

در مكّه 85 سوره و در مدينه 28 سوره نازل گشته اند. ناگفته نماند مجموع آن 113 سوره مي شود، در تعداد ابن عباس سورۀ حمد نيست و با آن جمع سور 114 مي باشد. در مجمع البيان ترتيب نزول سور مكّي از ابن عباس بشرح ذيل نقل شده:

1- اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ. (علق) 2- ن وَ الْقَلَمِ.3- مزّمّل.4- مدّثّر.5- تَبَّتْ يَدا.6- إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ.7- سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي.8- وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشي.9- وَ الْفَجْرِ.10- وَ الضُّحي.11- أَ لَمْ نَشْرَحْ.12- وَ الْعَصْرِ.13- وَ الْعادِياتِ.14- إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ. 15- أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ.16- أَ رَأَيْتَ الَّذِي.17- الكافرون.18- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ.19- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.20- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ.21- قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ.22- وَ النَّجْمِ.23- عَبَسَ.24- انّا انزلنا.25- وَ الشَّمْسِ.26- بروج.27- وَ التِّينِ.28- لِإِيلافِ.29- قارعة.30- قيامة.31- همزه.32- وَ الْمُرْسَلاتِ.33- ق وَ الْقُرْآنِ.34- لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ.35- طارق.36- اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ.37- ص. 38- اعراف.39- قُلْ أُوحِيَ.40- يس.41- فرقان.42- ملائكه. (فاطر) 43- كهيعص. (مريم) 44- طه.45- واقعة.46- شعراء.47- نمل.48- قصص.49- بني اسرائيل. (الاسراء) 50- يونس عليه السّلام 51- هود عليه السّلام 52- يوسف عليه السّلام 53- حجر.54- انعام.55- صافّات.56- لقمان.57- قمر.58- سباء.59- زمر.60- حم مؤمن. (غافر) 61- حم سجده. (فصلت) 62- حم عسق. (شوري) 63- زخرف.64- دخان.65- جاثية.66- احقاف.67- ذاريات.68- غاشية.69- كهف.70- نحل.71- نوح عليه السّلام 72- ابراهيم عليه السّلام 73- انبياء «عليهم السلام» 74- مؤمنون.75- الم تَنْزِيلُ.76- طور.77- ملك.78- حاقّه.79- ذو المعارج.80- عَمَّ يَتَساءَلُونَ.81- نازعات.82- انفطار.83- انشقاق. 84- روم.85- عنكبوت.86- مطففين.اين سوره ها در مكّه نازل شده اند مرحوم طبرسي آنها را 85 فرموده ولي 86 سوره اند و سور مدني بقرار ذيل اند: 87- بقره.88- انفال.89- آل عمران.90- احزاب.91- ممتحنه.92- نساء.93- زلزال.94- حديد.95- محمد صلّي اللّه عليه و آله 96- رعد.97- رحمن.98- هَلْ أَتي. (انسان- دهر) 99- طلاق.100- لَمْ يَكُنِ.101- حشر. اصول زندگي...

ما را در سایت اصول زندگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madibniaa بازدید : 58 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 21:27